رفراندوم بلاگ

۱۳۸۳ خرداد ۸, جمعه

سنگي بر گوري

كتابي كه از غربت درآمد

بازديد كننده‌ي گرامي! اين يك داستان پورنو نيست.اين يك قصه نيست.چس ناله هم نيست. ترحم‌نامه هم نيست كه نويسنده‌اش از آن متنفر بوده.اينجا يك دنيا شجاعت وهنر وضدخاطرات خوابيده. اگر ديگر كتاب‌هاي جلال آل احمد را نخوانده‌ايد با زدن دكمه‌ي ضربدر (در گوشه صفحه) لطفا تشريف ببريد و در وقتش تشريف بياوريد.

ديشب :
در مملكتي كه قوي‌ترين كتاب‌ها از سرشناس‌ترين نويسنده‌گان بر تيراژي چهار هزارتايي دلخوشند؛ نشر كتابي با تيراژ ده‌ها هزار رضايت بخش و آرماني است. هرچند و حتي اگر اين امر در فضاي الكترونيك رخ دهد و در دنياي مجازي.

تقريبا تمام كتاب‌هاي آل احمد را خوانده بودم كه شبي در يك حراجي، در كنار خيابان، خيلي اتفاقي با تكه سنگي آشنا شدم كه بر گوري بي تاب بود...
هرچند دهها بار خواند‌ام نوشته هاي اين سنگ را اما هر بار نكته‌اي ظريف‌تر معلومم ميشود وهر بار بغض واشكي است كه فرويش نتوانم دادن.

امشب:
ولي اي كاش بدانيد تا چه اندازه دلم گرفته...
خدا را شاهد ميگيرم عمده ترين هدفم از تايپ كردن اين كتاب اداي ديني كوچك به روح آزاده‌ي يكي از شجاع ترين نويسندگان تاريخ اين سرزمين بوده. من، يعني سعيدديگر، حال خوشي ندارنم امشب. ميدانيد چرا؟ چون ميبينم يك احمقي پيدا شده براي جلال دل ميسوزاند. چون ميبينم دارند از دريچه‌ي حماقت خود به زندگي آل احمد نگاه ميكنند. چون ميبينم...اصلا بايد چيزي نبينم ديگر ...


نگوييد دنبال زنده كردن قهرماني. نه. به من نگوييد كه مسعود بهنود و ابراهيم نبوي و حسين درخشان، اين سه تفنكدار، به تازگي چه ميگويند و از چه؛ كه خود خوب ميدانم. چرا كه حرف تازه‌اي نميزنند. اينها نماينده آن نسلي هستند كه از قهرمانانشان ضربه خورده‌اند. و من آن جوان كه فريادم در هياهوي تيترها وعناوين گم شده.ميخواهم تجربه‌ي خود را داشته باشم و لقمه‌ي جويده ديگران را دوست ندارم... نسل من دنبال قهرمان نيست اما اجازه هم نميدهد داغ يك زخم كه همه ميدانيم كار يك آهنگر بلخي است را يك مسگر بيچاره در ناكجاآباد به تن بخرد

نكند فكر ميكنيد فلسفه مي‌بافم؟نخير !
اصلا بگذاريد قصه را از دريچه‌اي ديگر بگويم .ببينيد! شما خوب ميدانيد كه يك فلك‌زده‌اي بنام هاشم آغاجري آمد در يك سالني در داخل مجتمع خانه‌ي معلم همدان براي چند نفر چند جمله از حرفهاي شريعتي را، نه بيشتر ونه كمتر، تكرار كرد و بعد افتاد زندان و ... خب ! شما اصلا ميدانيد خانه‌ي معلم همدان كجاست؟ دقيقا در يكي از اضلاع ميداني با نام دكتر شريعتي و در مجاورت خياباني با نام ميرزاده عشقي ! عجب !

خب. حالا اگر ميبينيد يك اتوباني در تهران را به اسم جلال آل احمد گذاشته‌اند اين دليل آن نميشود كه با انديشه‌اش موافقند.اين دليل نميشود كه انديشه آل احمد منجر به ايجاد اين حكومت شكست خورده شده باشد.
اگر آل‌احمد هر دم به مرام ومسلكي بوده اين نتيجه‌ي روح والا وآرام‌ناپذير او بوده و وارستگي اش. حالا يك موجود بي اخلاقي پيدا شده و دارد براي جلال اشك ميريزد تا نتيجه بگيرد تمام اعمال زندگي‌اش تحت تاثير اين ابتري و بي‌بچه ماندنش بوده. آهاي الاغ دوپا! تو چند نفر سراغ داري كه حاضر باشند با اين شجاعت زندگي خصوصي خودشان را بريزند تو دايره تا يك تازه‌به‌دوران رسيده‌اي پيدا شود و به ريشخندشان بگيرد؟!

اي عجب كه هنر را با كلنگ پاسخ ميگويند...



- اين همه گفتم و نگفتم اصل قضيه چيست! اينجا در سايت گفتمان برداشته‌اند سنگي بر كوري را در سايت كپي كرده‌اند و بعد يك آدم ورشكسته‌ي عصباني دارد براي يك مشت آدم كه بيچاره‌ها سنگي بر كوري اولين كتابي از آل احمد است كه ميخوانند، منبر رفته است. الان يك جورهايي دارم خودم را فحش ميدهم كه اصلا چرا برداشتم اين كتاب را گذاشتم روي سايبر...
لااقل بايد مينوشتم:

بازديد كننده‌ي گرامي! اين يك داستان پورنو نيست.اين يك قصه نيست.چسناله هم نيست. ترحم‌نامه هم نيست كه نويسنده‌اش از آن متنفر بوده. اينجا يك دنيا شجاعت وهنر وضدخاطرات خوابيده. اگر ديگر كتاب‌هاي جلال آل احمد را نخوانده‌ايد. با زدن دكمه‌’ ضربدر در گوشه صفحه تشريف ببريد و در وقتش تشريف بياوريد.


1 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی