رفراندوم بلاگ

۱۳۸۲ آبان ۱۵, پنجشنبه

پنج شنبه 15 آبان

نصف پاييز گذشت
نيمي از خاطره هاي من و توما گشتند
و زمستان در راه
...
زندگي را درياب
- ساحل

روز 13 آبان ، روز دانش آموز يا روز زيد بازي

چندان دور نيست سالهايي كه خاطراتش آه افسوس از جگر آدمي به بيرون مي افكند ، روزگار دانش آموزبودن.
بيخيال و رها از دنيا و آدمهايش ؛كيف را چنان سبكسرانه بر روي شانه مي چرخانديم كه كيفش هنوز در دلم مانده .آن روزها تنها غم برايمان تكليف هاي شب بود و تست و املاي فردا .
براي ما روز 13 آبان گويي جمعه بود . بچه ها را با هزار توپ و تشر به صف مي كردند و چند پرچم رنگ و رورفته ي خاك زير زمين خورده بين بچه ها تقسيم مي كردند و بعد حركت !
و مقصد ؟ ميدان شهر، و هدف ؟ كوبيدن مشت محكم در دهان استعمار ؛ آنهم توسط بچه هاي ريز ميزه اي كه تازگي ها سر و گوششان هم مي جنبيد !
و بعد چنان كه از كوچه ها مي گذشتيم و به خيابان مي خورديم . قاطي شدن با دسته ي مدرسه اي ديگر بود و ما حب جيم را مي خورديم و پيش به سوي يك روز ول بودن .

و تازه فردا چد نفري سر صف احضار مي شدند. به جرم متلك گويي !
اين بود حماسه ي 13 آباني كه هر سال تكرار مي شد .و حضور در صحنه ي امت ولايت مدار


الف ) اين آقايان ابوطالب و كريمي عجيب شانس آورده اند براي قهرمان بازي .
دقت كرده ايد اين آقاي لاريجاني هر وقت در اين همايشهاي وقت و بي وقت خود با كسي مجبور به ديده بوسي مي شود با چه اكراهي اينكار را مي كند ؟
اما همين آقا چنان اين دو قهرمان خود ساخته را در پاي پله هاي هواپيما در بغل فشرد كه حس هاليوودي به من دست داد .
اين دو به دست بوس آقا نيز رفتند و حق آب و نان به جا آوردند. نمي دانم كدامشان بود كه گفت : آمريكا از تك تك ما مي ترسد !
حالا قرار است از شكنجه هايي كه شده اند نيز تعريف كنند. اين حرفها را وقتي مي شنويم كه زهرا خانم كاظمي به خاطر فيلم برداري از فضاي مقابل زندان اوين ( و نه خود زندان ) كشته شد ، آنوقت اين دو رفته اند از تاسيسات نظامي يانكي ها فيلم گرفته اند و بعد هم دعاي چشم بند را خوانده اند و انتظار داشته اند كه راست برگردند .
اينجا نگهداري در توالت را حبس انفرادي مي گويند و بعد وكيل سليمانپور همان متهم در انفجار آرژانتين ، نبودن تهويه مناسب در سلول را شكنجه مي خواند …و همه ي اينها با پررويي تمام توسط اخبار گوي متعهد قرائت مي شود

ب) شخم زني
خرداد ماه بود كه با كلي دوندگي و پارتي بازي شهرداري كوچه ي ما را آسفالت كرد و از دست پستي بلندي هاي ناشي از چندين بار تعمير جزئي آسفالت راحت شديم . شهريور ماه مخابرات محترم كلنگ انداخت و كند آستر جگر مرا كه زيره ي كفشم را در راه آسفالت محله و دردسرهاي پول جمع كردن از اهالي گذاشته بودم. و بعد تصور كنيد نيشخند هاي اهالي را كه ديدي گفتم…
البته دو هفته قبل همان باريكه اي را كه كنده بودند ، آسفالت كردند، حالا جالب اينجاست كه از دو كوچه بالاتر اداره ي آب مشغول تعويض كانال هاي فاضلاب است و خط كشي محل كندكاري را هم انداخته اند روي همان آسفالت دو هفته اي !

ج)به يمن انقلاب فرهنگي

در اداره هاي دولتي : هر كه ريشش بيش ، فيشش بيشتر …

- امضا-شعيد ديگر!

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی