رفراندوم بلاگ

۱۳۸۳ فروردین ۱۳, پنجشنبه

آخر تعطيلات مزخرف ما


برف مي آيد و چنان شديد كه بايد ديد .آبدار و پفكي وناماندگار ولي تند و زياد .ما همداني ها برف لهه مي گوييم ( با كسر ل و ه اول ) به اين نوع برف. حسابي حالمان گرفته و نشسته ايم كنج خانه و هيهات از غمزدگي ...

در وبلاگستان هم خبري نيست .نه كسي پينگ ميكند و نه مطلب داغي اين روزها پيدا ميشود .رخوت اجتماعي است ونتيجه اش در وبلاگستان .

رفته ام سراغ كتاب هاي زهوار در رفته وكهنه ي قديمي ؛ كتابي است بنام رجال فكاهي به تلاش سكندر دلدم كه حكايت هاي جالبي دارد و گفتم چندتايي را اينجا بگذارم تا در اين حبس اجباري در خانه ي اين بهار كه سفيدي شكوفه ها وبرف درهم آميخته ، دوستي به تماشا آوريم

* حوضتين

صادق هدايت از قرينه سازي چندان خوشش نمي آمد ، در حياط خانه ي يكي از دوستانش دو حوض قرينه ي يكديگر بودند.
روز اول كه به خانه ي او رفت، نگاهي به دو حوض انداخت وبه صاحبخانه گفت :

"حوضتينت" را بده عمل كنن !


* تناسب
مرحوم استاد ناصر اجتهادي شاعر وطنزپرداز معاصر داراي گوشهاي نسبتا درازي بود.روزي يكي از دوستان وهمكاران مشترك در جلسه هيئت تحريريه بر سبيل استهزا به او گفت :

- گوشهاي شما متناسب بدن يك انسان نيست ! ناصر در جواب گفت :
- بله درست است. اتفاقا گوشهاي شما هم براي جثه يك الاغ بسيار كوچك است !

* دزد دريايي
رونالد ريگان رييس جمهوري آمريكا در گفت وگويي خصوصي با مديران جرايد آمريكايي از هر دري سخن مي گفت.هنگام گفتگو خطاب به يكي از حاضرين گفت :
- من بچه كه بودم آرزو داشتم دزد دريايي بشم !
شخصي كه موردخطاب واقع شده بود گفت :
-خوش به حالت ، همه كس مثل تو شانس ندارد به آرزويشان برسد!

* فرق پدر وپسر
محمد حسين هيكل وزير اطلاعات كابينه جمال عبدالناصر فقيد و روزنامه نگار معروف مصري از قول يك سياستمدار كهنه كار ايراني ، دربارهء چهره ايران در روزگار پهلوي مي نويسد :

- فرق رضاخان و پسرش محمدرضا بسيار بود ولي مي توان همه ي آنها را در يك جمله خلاصه كرد : "هيچكس جرات نداشت در برابر پدر دروغ بگويد وهيچكس جرات نداشت در برابر پسر حرف راست بزند"

* مصيبت
در يكي از جلسا عزاداري ، مداح جواني كه براي اولين مرتبه مي خواست بخواند ، با كسب اجازه از مرحوم نراقي كه در آن جلسه حضور داشت ، شروع به مصيبت خواني كرد . در پايان جلسه آقا آمد وپرسيد :
استاد ، به نظر شما چگونه خواندم ؟
گفت : به راستي كه مصيبت خواندي !

* انعام چرچيل

در جريان جنگ دوم بين المللي ، روزي چرچيل براي يك سخنراني عازم اداره راديوي بي بي سي بود...بر اثر بمباران هوايي راننده اش بموقع نرسيد و چون قبلا سخنراني او اعلام شده بود سوار يك تاكسي شد تا بتواند بموقع خود را به راديو برساند.
در جلوي ايستگاه فرستنده بي بي سي چرچيل از راننده خواهش كرد كه اگر ممكن است همانجا منتظر بماند و او را به محل برگرداند.
راننده كه چرچيل را نشناخته بود گفت : متاسفم ! چون مي خواهم به سخنراني چرچيل گوش كنم نمي توانم منتظر شما بمانم...

چرچيل از اين ابراز علاقه راننده تاكسي ، نسبت به سخنراني كه در پيش داشت خوشش آمد وپنج پوند به او انعام داد !
راننده تاكسي تا چشمش به پول افتاد رو به چرچيل كرد وگفت :
- هي آقا ، گور پدر چرچيل .همين جا منتظر مي مونم تا برگرديد !!

* بر سبيل اتفاق

مرحوم عباس فرات شاعر و طنز نويس ، دوستي داشت به نام آقاي "اتفاق" . روزي فرات در يكي از انجمنهاي ادبي شعر مي خواند ، "اتفاق" براي اينكه فرات را كنفت كند با صداي بلند پرسيد : آقاي فرات اين خرابكاري را خودتان كرده ايد ؟
و فرات بلافاصله با صدايي كه همه حضار بشنوند جواب داد :
بله ...بر سبيل اتفاق !!

* بلندگو
در مجلس يادبود مهدي سهيلي ، يكي از شعرا هنگام خواندن شعر چنان نعره مي زد كه لوسترهاي داخل سالن به لرزه افتاده بودند
يكي از حضار به متصدي سالن گفت : بلندگو را خاموش كنين ، پرده گوشمون پاره شد

يكي ديگر از آن جلو گفت : بلندگو از اول خاموش بوده !...

* دروغ

خانم زشتي به پيش نماز محله گفت : آقا اگر كسي به من بگويد تو چقدر خوشگلي واز زيبايي من تعريف كند ومن جوابش را ندهم گناه دارد؟
- البته كه گناه دارد. تو نبايد اجازه بدهي مردم دروغ بگويند !

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی