رفراندوم بلاگ

۱۳۸۲ آذر ۲۱, جمعه

كافي نت هاي لعنتي



به پير، به پيغمبر، بابا كش گوگل را فيلتر كرده اند، صبحانه را فيلتر كرده اند، نمي دانم هر سوراخ سنبه اي كه سر مي زنيم بسته اند.صد رحمت به كره ي شمالي. هي نشستيم و گفتيم عرب سوسمار خور، حالا همين عرب ها شهر اينترنتي دارندو ما اينجا با اين ديال آپ هايي كه همش دولتي شده و توي هر شلوغي كه ميشه قطع ميشه داريم سر ميكنيم …
اداره ي مقدس اماكن دستور داده به همه ي كافي نت ها كه مانيتور ها بايد پشت به ديوار باشد، هر بني بشري كه رد مي شود سركي تو مانيتور آدم ميكشد . نمي دانم چه بلايي سر ويندوزها آورده اند كه هيستوري آن را نمي توانم پاك كنم .تا بلند مي شوي مسئول سايت مي آيد و جاهايي را كه رفته ام چك مي كند و بعد هيستوري را پاك مي كند تا گراد نفر بعدي را بگيرد .اي بي شرفا …

طرف به طعنه حاليم كرد كه فهميده من دارم توي اينجا مي نويسم. گور پدر باباش.
مخابرات تلفن هايي كه قبض آنها از حد متعارف بيشتر مي شود بررسي مي كند و اگر موردي (!) باشد پرونده ميشود و مي رود وزارت اطلاعات. بعد پيگيري و پرونده براي روز مبادا. كه مثلا افشا گري كنند.
بهتر است در اينجا را ببندم و در خود اين سعيد ديگر را بكشم و اگر عشق نوشتن بودم بيايم در مورد اينكه امروز كجا رفتم و چي گفتم و چند بار توالت رفتم و دختر همسايه و نمي دانم هزار چرت و پرت ديگر بنويسم. آنوقت مطمئنا كاري با آدم ندارند…

خسته شدم.از 16 آذر و 18 تير و نمي دانم چندم خرداد هم چاره اي ساخته نيست.پروتكل را هم امضا كرده اند و حالا حالا ماندگارند.

اعصاب ندارم، اهل شعار نيستم ولي ديگه كم آوردم..

خامنه اي الاغه
يه دستشم چلاغه !

اضافه: خيالتان راحت، من پوست كلفت تر از اين حرفها هستم و تا برق در رم ماست نوشتن عادت ماست(!)

همينجوري:
يك عكس خانوادگي :

- باز هم اضافه:
چاچول بازها تا دیدن تو این گیر و داری ضایعه است کش گوگل رو باز کردن .





-تكمله اي بر نوشته ي : مارتيك يا كتاب


هميشه سعي كرده ام از زنجيره اي نوشتن پرهيز كنم، چرا كه به شخصه برايم مطلوب نيست كه حرف و حديث هايي كه يك نوشته به دنبال دارد خمير مايه ي متن نوشته ي بعدي شود و به همين ترتيب يك نوشته خوراك چندين نوشته شود و …
اما اين بار قبول دارم كه مطلب –ماتيك يا كتاب- شتابزده و منقطع بود. به خصوص كه فضول خاني كه آدرس و وب مشخصي هم ندارد و چند وقتي است بنده ي حقير را مفتخر كرده و نوشته هايم را دنبال مي كند، گفته بود:

راستي نفهميدم چرا از ماتيك يك باره ياد سكس و بقيه ي قضايا افتادي؟ببين من و تو كه همديگر را نمي شناسيم ولي تو را به خوبي قسم ، آيا به كساني كه به آرايش نگاه مي كنند به چشم آدم گناه كار يا بدكاره نگاه مي كني؟
حد اقلش اين كه آنها را عوام كالانعام ميدوني ؟ من يك موي همه ي دخترهاي پودر ومارتيك زده ي تهروني را به تمام فرصت طلب هاي دفتر تحكيم وحدت نميدم


عزيزي كه حتي از جنسيتت خبر ندارم،با تمام آنچه نوشته اي موافقم ، از دفتر تحكيم و هرچه حزب و گروه كه چرخشهاي يك شبه در آن عاقلان را به خنده انداخته نيز چندان دل خوشي ندارم … پس بگذار بگويم كه غرضم چه بود:

درست ، چه آن دختر خانمي كه آرايش مي كند و چه مني كه به او مي نگرم هر دو به غريزه و طبيعت خود عمل كرده ايم . ولي سوال اينجاست كه شرايط زمان و مكان چه مي شود؟؟؟

در آن مختصر به زاويه ي نا متعادلي از اين خانه ي كج بنياد اشاره شده ، به اينكه از تمام تمدن بشري تنها اين گوشه اش به خوبي نصيب ما شده و چه وقتي؟! درست زماني كه جامعه ي ما به انقلاب صنعتي و انفجار تكنيكي نياز دارد و چه مخدري به از دل خوش شدن به اين آزادي نيم بند ؟
و اصلا اي كاش بودي و مي ديدي تعجب دخترعموي مرا كه وقتي بهار پارسال بعد از 17 سال غربت نشيني ا پا به ايران گذاشته بود ، هر كسي را ديد گفت: دختران ايراني طوري آرايش مي كنند كه گويي عقده دارند…برايش قابل قبول نبود كه يك دختر ايراني كه از صحبت كردن با يك مرد غريبه در جلوي پدرش اكراه دارد ، اينطور به قول خودش شبيه مانكن هاي تايلندي شده ..و اين حرف را كسي مي زند كه به علت موقعيت شغلي اش پنج قاره ي جهان را زير پا گذاشته و …


به همه ي دخترهاي اين مملكت از روبنده پوش گرفته تا شلواركي به اندازه ي روشني هر كدام احترام قائلم،.مضاف بر اينكه آنها قرباني يك مردسالاري پوسيده نيز هستند… اما و ولي به خود حق مي دهم انتقاد خود را از دختر همكلاسي ام رو كنم . كه مي دانم براي يك كلاس 2 ساعته چه بلاها سر خود نمي آورد كه بوي كشكولي از كرم ها و ادكلن ها و پودرهايش در كلاس حتي استاد را گيج مي كند…
كه چه ؟ و براي چه؟
مي دانم و حتي بيشتر از سن و نيازم از زنان ويژگي هاشان خوانده ام ، اما سخن از جا و مكان است. صحبت از شرايط و زمان است. اينكه آرزو داريم همه ي زنان و دختران اين مملكت از قالب هاي مشخص شده و بي معني خارج شوند و آزاد و آزاده باشند ، درست.
ولي اينكه در جامعه ي آش مسلكي ما كه فقر و اختلافات طبقاتي ، امكان ازدواج راحت و بي دغدغه را از بين برده ، بخواهيم و انتظار داشته باشيم به يك خانم تابلو ، حتي در ذهن خلايق توهيني نشود خود يك استبداد است.

با همه ي اين حرف ها من به آن دختري كه با وجود آزادي تام و كمال ، آرايش متعادلي مي كند به اندازه اي احترام قائلم وصف نشدني. اما به حال آن دختر خانمي كه ديده ام پشت چنار درخت جلوي خانه ي همسايه هر صبح و ظهر آرايشش را پاك مي كند و دوباره مي كشد افسوس مي خورم كه چگونه دچار تناقضي در اين جامعه شده كه با دست پس مي زنندش و او با پا به جلو مي كشد

آرزو دارم كه روزي بتوان
عاشقانه
در اين سقف كبود
لب به لب برد و كلاغي نكند قار،
كه من
خسته از انكارم
جاي شلاق به پشتم مانده
به چه جرم؟
دو سه جامي مي افسونگرو بعد
آبرويم بردند…

گفتش به گوش صبح حافظ شيرين كلام كو:

زاهدان كاين جلوه در محراب و منبر مي كنند
چون به خلوت مي روند آن كار ديگر مي كنند


شعر از ساحل



0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی