رفراندوم بلاگ

۱۳۸۳ مرداد ۶, سه‌شنبه

the end

جنايت او ، مكافات ما

اول نامه‌ي تهديدآميز، بعد زيركانه دعوت به همكاري در ازاي كسب پول و حالا فيلتر و لابد فردا .
.
.
.
the end

حوصله‌ي نوشتن ندارم. فقط فكر نميكردم تا امثال ... و .. و... دارند با فحش اموات حضرات را در گور مي‌شويند من يه لاقبا را به خاطر سوگنامه‌اي فيلتر كنند.
آنهم با روزي چندتا ويزيتور!!



۱۳۸۳ مرداد ۳, شنبه

ghatl-e-tajeddini

خبر ويژه:



خبر دردناك‌تر از آن است كه دل را بتوان به قبول آن راضي كرد. در سالگرد قتل زيبا كاظمي، در زندان همدان، جنايتي مشابه رخ ميدهد كه دردمندانه‌تر، اين بار اين مقتول شانس داشتن تابعيت كشور ديگري را ندارد تا حداقل دادگاهي فرمايشي و باسمه‌اي براي خون او تشكيل شود.

در دستگاه همان دادستان كه آقاجري را ده ماه زندان انفرادي فرستاد، در پر قلم همان قاضي كه از همه جهت (حتي در شكل ظاهري) شبيه سعيد مرتضوي پايتخت نشين است، دانشجوي مظلومي، كه پدر و برادر خود را در جنگ 8 ساله ايران وعراق در مسلخ مرگ ديده است، در زير شكنجه به قتل رسيده است؛ و آنهم درست در سالگرد قتل پر سر وصداي مرحوم زيبا كاظمي.


اين جوان يار هم‌سلول دكتر آغاجري در زندان همدان بود . همان زنداني كه گفته شد هركس آنرا مي‌بيند دلش نميخواهد از آن بيرون بيايد. همان زندان تازه سازي كه ديوارهايش را سنگ گرانيت كار كرده‌اند و كفش را سراميك و از همه جالب‌تر آنكه اتاق‌هايي براي ملاقات شرعي دارد و ...



خبر به نقل از سايت نيمروز


دانشجوئى كه فداى رهبر شد

اگر دلتان ميخواهد بدانيد كه رافت اسلامى يعنى چه به احوال ناصر تاج الدينى دانشجوى سال سوم مكانيك دانشگاه همدان دقت كنيد كه از دو سال پيش در زندان بود و به شهادت همه كسانى كه در اين مدت در زندان بودند از بهترين آدمهاى زندان بود و به كار همه ميرسيد و از جمله در زمان زندان آقاجرى تنها كسى بود كه بدون ترس از مأموران كه گاهى او را به قتل تهديد ميكردند، شبها پيش دكتر آغاجرى مى خوابيد كه خطرى وى را تهديد نكند و يكبار هم توسط لاتى كه هم اتاق آغاجرى شده بود تا نزديكى مرگ رفت اما دست برنداشت.
هفته گذشته وقتى كه آمدند و زندانى ها را جمع كردند تا از آنها بخواهند كه به مناسبت سفر آقاى خامنه اى به همدان دسته جمعى نامه اى بنويسند و تقاضاى عفو كنند تا آزاد شوند، اين ناصر بود كه فرزند شهيد هم هست و از زندانيان دانشجو خواسته بود كه از امضاى هر نوشته اى خوددارى كنند و بگويند بايد از آنان اعاده حيثيت شود تا از زندان بروند. به دنبال اين داستان ناصر را شبانه گرفتند و به سلول انفرادى انداخته اند و هر بلائى كه بيشتر از آن ممكن نيست بر سرش آوردند و بعد هم او ناپديد شد.
بله ناپديد شد. حالا به خانواده اش خبر داده اند كه در حالى كه آقا ناصر را عفو كرده بودند، او از زندان گريخته است. گفته ميشود كه ناصر كشته شده و جسد او را به جائى دور برده اند. اما وحشتناك تر آنكه مادر ناصر كه هم همسر و هم يكى از فرزندانش شهيد شده مأمور شده است كه در مسجد جامع در برابر آقا نطقى ايراد كند به عنوان نماينده خانواده شهدا. به پيرزن بى چاره كه جز اينهم پسرى ندارد وعده داده اند كه اگر اشك آقا را درآورد آقا هم از امام زمان خواهد خواست و بچه او پيدا ميشود. مادر ناصر تاج الدينى همان زنى است كه سيماى جمهورى اسلامى نشانش داد كه با دست رو به خدا ميخواست كه همه همدانى ها را فداى قدوم آقا كند.



-در همين زمينه
يكشنبه چهاردهم تيرماه (يك روز قبل از سفر رهبري)

رييس دادگستري استان همدان اعلام كرد كه احكام زندان تعزيري دانشجويان استان همدان به ميمنت سفر مقام معظم رهبري به اين استان، از سوي اين دادگستري بخشيده شد.

حجت‌الاسلام ذكرالله احمدي، رييس كل دادگستري استان همدان گفت: به ميمنت و مباركي سفر پرخير و بركت حضرت آيت‌الله العظمي خامنه‌اي به استان همدان و به يمن اين تشريف‌فرمايي فرخنده، دادگستري كل استان همدان به موجب اختيارات قانوني خود احكام زندان تعزيري دادگاه‌هاي بدوي و تجديدنظر را در خصوص كليه‌ي دانشجوياني كه در اين استان حكم قضايي زندان داشته‌اند، - حدود 7 دانشجو - با اعمال رأفت و بخشودگي اسلامي به حالت معلق درآورد و به احكام تعليقي تبديل كرد.

وي تاكيد كرد: به اين ترتيب هيچ‌كدام از اين دانشجويان به زندان نخواهند رفت.



نظرات شما:

۱۳۸۳ مرداد ۲, جمعه

linkestan-1

>>لينكداني

>> حكايت تلخ حذف خرده فرهنگ‌ها؛ مصاحبه با هنرمند موسيقيدان، عاشق حق رضا فطري

>>وكلاي مادر و پسر زهرا کاظمی با حضور در دادسراي امور جنايي تهران درخواست تجديد نظر كردند ؛ اصرار مسخره در عرض داد به بي‌دادگستري

>> بلاگ وايز : به دايركتوري موضوعي وبلاگها بپونديم ؛ تا كنون بيشترين موضوعات ثبت شده را به ترتيب سياست، موزيك و بلاگ تشكيل ميدهند. علي الظاهر ايراني‌ها هنوز اينجا را در دستور كار ندارند چرا كه فعلا جزو 7 كشور برتر آن هم نيستند.

>>سايت پدر محمد علي ابطحي : سيد حسن ابطحي ؛ پدر و پسر آخوند نيستند، كه هستند. اينترنت باز نيستند، كه هستند. من نمي‌فهمم پس اين اختلاف‌شان براي چيست؟

>>بن لادن هائی با مادر بزرگ ايرانی؛ روايتي ديگر از زندگي در حرمسراهاي افسانه‌اي خاندان بن‌لادن

>> پس از تحقيقات ميداني فراوان توسط يك برادر مشخص شد: وبلاگ نويسي امتداد توالت نويسي است

>>در اين پرسشنامه تحقيقاتي اعتقادات ديني ومذهبي خود را لااقل براي خود مشخص كنيم؛ لينك از الپر

>>'مرصاد' و 'فروغ جاويدان' از دو نگاه متقابل ؛ بي‌بي‌سي


>>بي‌بي‌سي خبر اعتصاب غذاي زندانيان سياسي را تا چندين روز در بايكوت خبري داشت؛ اما حالا در ايكه ثانيه، خبر پايان اعتصاب غذاي زندانيان را بر روي سايت قرار داده. چرا؟

۱۳۸۳ تیر ۳۰, سه‌شنبه

18tir dar hamedan

آن سفر كرده كه صد قافله بنز همره اوست


نگاهي به خاطرات يك برادر از سفر آقا


يكي دو هفته از جلاي ديار ما - همدان- توسط نائب بر حق مي‌گذرد. از آنجا كه دلم سخت تنگ لحظات وصال اوست با يادآوري دفترچه خاطرات سفر حضرتش از روز اول تا عصر روز پنجم گوشه اشكي بر دفتر خاطرات مي‌چكانم :

پنجشنبه 11 تيرماه

امروز شبكه تلوزيوني همدان آنچه را ماهها در تاكسي و بقالي ومهماني از اين و آن شنيده بوديم را صحه گذاشت و خبر از سفر پير خرابات ما در روز دوشنبه 15 تيرماه داد. همزمان راديو همدان در اقدامي همزمان و بر خلاف رويه سالهاي قبل اقدام به پخش آهنگ‌هاي شاد و جذاب در ايام فاطميه اول( به روايتي) نمود تا دشمن بداند ما ضمن دينداري با نشاط نيز هستيم وهرگز به مرگ فكر هم نميكنيم و ياد مرگ وقيامت تا قبل از انقلاب بود و بعد از انقلاب بايد به فكر شادي معنوي بود
شب جمعه‌اي در پوست خود نميگنجم. به همين خاطر به حمام ميروم تا گرما با بسط سلولهاي پوستم مانع از دريدگي‌ام شود. بالاخره بايد مواظب بود

جمعه 12 تيرماه

ظهر بار وبنديل را بسته ايم كه از شهر بيرون بزنيم. همين كار راهم ميكنيم اما نميدانم اين ترافيك چيست كه در ظهر روز تعطيل معطلمان كرده. مسخره است. عده‌اي از فريب خوردگان دشمن مي‌خواهند تحت عنوان نصب پرده وپلاكارد وآذين بندي و چه وچه ...ازهمين الان كام شيرين سفر آقا را به كاممان تلخ كنند. احمق‌ها نميدانند كه رهبر فرزانه با اينجور اسراف كاريها مخالفند. اينهمه پارچه از در وديوار آويزان ميكنيد كه چه؟ ديگر باورم ميشود علي مظلوم است

عصر- خدايا چه خبر است؟ جمعيت شهر يك‌ شبه قليان كرده چرا. همدان وترافيك؟ دست پليد دشمن را از همين‌جا توي ترافيك نيم‌ساعته ميخوانم. منفورها آمده اند كه دنبال ماشين آقا بدوند و شان آقا را پايين بياورند.ميدانند آقا توي رودربايستي چيزي نميگويد اينها هم سوء استفاده ميكنند


شنبه 13 تيرماه

خبري نيست جز سلامتي رهبر. در وديوار را كاغذ ديواري(آنكه مال انتخابات بود) نه ببخشيد لايه پارچه‌اي كرده اند. ايستگاههاي صلواتي را بگو كه عين كمبزه سر هر پيچي بر پا شده. داربست‌هاي فلزي ساختماني زيادي مصروف طاق نما و طاق نصرت‌ها شده.وسط جدول خيابانهاي محل عبور را هم نرده مي‌كشند تا موج جمعيت قابل كنترل باشد. در سراسر شهر فكر نميكنم نيم متر لوله‌ي فلزي داربست بتوان براي كار خصوصي عاريت گرفت. عكسهاي فوق بزرگ قائد عظما آدمي را به وجد مي‌آورد. حيف كه شلختگي از سر و روي همه‌ي اين ‌ها بالا مي‌رود وگرنه مگر بد است كه تمام مغازه دارها با ميل واراده‌ي خودشان و البته با هزار بدبختي رفته‌اند عكس مقدس آقا را پيدا كرده‌اند وپشت شيشه زده‌اند؟

شب- خدا پدر ومادر اين راديو تلوزيون را بيامرزد. اين مجري تلوزيوني امشب آنقدر جوي شده بود كه شان حضرت آقا را تا رده‌ي فرزندي رسول خدا بالا برد. البته حقيقت جز اين نيست منتهي بايد تذكر بدهند رعايت مصلحت را بكنند . بعضي ظرفيت ‌اش را ندارند. بدبختها چشم ندارند ببينند يكي اين قدر منور مي‌تواند باشد. امشب ديوان اشعار شاعران آنور آبي را تفال زدم اين آمد: تا از در اومد بوي گل اومد!! عجب


يكشنبه 14 تيرماه

با صداي مهيب هواپيماها، هليكوپترها وساير طياره‌ها كه در ارتفاع نزديك(تقريبا چسبيده) به زمين لابد دنبال دشمن‌ها مي‌گشتند از خواب بيدار شدم. بهر حال به خاطر انقلاب بايد تحمل كرد. شوخي كه نيست.پاي موضوع جان رهبر هدايت يافتگان عالم در ميان است!! چه لقب با مسمايي. يادم باشد به بچه‌ها بگويم تا برروي يكي از همين چند كاميون پارچه سفيد كه از چند ماه قبل به پايگاه محل آورده‌اند بنويسندش. البته اين پارچه‌ها به صورت خودجوش توسط مردم اهدا شده

با برادر مجيد تلفني صحبت كردم. شكر خدا جاي نگراني نيست. اينطور كه مي‌گويد از چند ماه قبل كار اطلاعاتي وهماهنگي شده و الان هم مدتي است مركز شنود تلفن وموبايل كاملا فعال شده و...

عصر- مرتيكه خر مادر... حالا يك روز هم دكان لعنتي‌ات هم تعطيل باشد.مگر چه مي‌شود؟ -عصر رفته‌ام شيريني فروشي پاي صندوق حساب مردك داشت با يكي تلفني صحبت ميكرد همينطور با حالت مسخرگي ولودگي هم گفت: نه. فردا كاسبي تعطيله. آخه قراره بوش بياد(بنويسم كه يادم نرود : بوش ايهام دارد هم يعني عطرش كه برمي گردد به صل علي فلان و بوي فلاني آمد وهم برميگردد به همان رييس . جمهور دجال آمريكاي خونخوار بي ادب)- مرتيكه سگ. حيف كه قرار شده در ولايت تقطير و تصعيد شويم وگرنه در همان حالت ذوب در ولايت، صورت معامله‌ را دستش ميدادم

دوشنبه 15 تيرماه

چه روز تاريخي است امروز. آقاي بيچاره را صبح زود از خواب بيدار كرده‌اند و نشانده‌اند توي ماشين ومثل عروس آورده‌اند داخل شهر. حالا يكي دو ساعتي هم ديرتر از ساعت مقرر چه اشكالي دارد؟ اوني كه از هفت صبح نشسته گوشه خيابان تا ساعت 9 آقا بياد حالا بذار آقا ساعت 11 بياد اشكالي داره؟ البته حاجي ميگفت اين بخاطر مسائل امنيتي بوده واتفاقا نظم را نشان ميدهد.البته حق هميشه با حاجي است.

اتوبوس‌ها وميني‌بوس‌هاي زيادي از سرتاسر استان جمعيت زيادي را از روستاها آورده‌اند. انصافا شانس آورده‌ايم كه اگر استان چهار هزار روستا نداشت و با آوردن صد نفر از هر دهات ميشد نيم مليون آدم را ريخت داخل شهر، آنوقت چه كسي مي‌توانست اين همداني‌هاي بي تفاوت را به خيابان بكشد؟ البته دم خروس قضيه كمي پيداست. لري، كردي، تركي، لكي و خلاصه خيلي بيشتر از فارسي با گويش همداني ، از اين خيل جمعيت اين زبان‌ها شنود ميشود... چهاراه فرهنگي ايران بودن اين گونه است ديگر

دو خيايان مهديه وميرزاده عشقي تا چهار راه پاستور را ديشب آنقدر شسته‌اند و ماليده‌اند كه انگار با زبان همه جا را پاك كرده‌اند. بچه‌ها خبر دادند شاخ وبرگ انبوه درختان كهني كه مانع فيلم برداري هوايي مي‌شدند، شب گذشته با ماشين‌هاي بالابر اداره برق بريده شده‌. در سرتاسر خيابان چادرهاي زيادي زده شده. چادر اشيا گمشده، تحويل امانات، ، گمشدگان،شربت صلواتي، غذاهاي بسته بندي حاضري و ... و البته از هر كدام نيز دو نوع؛ خواهرانه وبرادرانه. موتورهاي جالبي ديده مي‌شود با سرنشيناني جالبناك‌تر. بنز‌هاي الگانسي كه روي آنها نوشته شده: واحد حفاظت از شخصيت‌ها
علاوه بر خانه‌هاي مسكوني نزديك استاديوم، برج تجاري پاستور را نيز از آنجا كه مشرف به محل گردهمايي است از دو روز قبل پلمب كرده‌اند. براي احتياط با دو عدد رگبار و ضد هوايي در حياط مجتمع آموزشي واسط بين برج و ورزشگاه ، آماده اند تا اگر سري از پنجره برج بيرون آمد پودرش كنند.
دم درب ورودي استاديوم بازرسي بدني توسط برادران سپاهي مي‌شوي و بعد چشمت مي‌افتد به دوربين مدار بسته‌اي كه از تمام افرادي كه وارد مي‌شود تصوير ضبط ميكند. بر اساس ملاحظات امنيتي جايگاه را برخلاف هميشه از سمت شرق و پشت به آفتاب، به غرب برده‌اند.
بالاخره آقا مي‌آيد و گرد و خاكي مي‌شود. جمعيت داخل خيابان‌ها يكدفعه به سمت استاديوم هجوم مي‌اورد و اين موج تا نيم ساعت ادامه‌ دارد.در ميان جمعيت و فشارها بوي تند عرق تن، آدم را گيج ميكند. شعار صل علي محمد بوي خميني آمد واضح تر از بقيه شعارها به گوش ميرسد. امام جمعه در يك دقيقه خوش آمدگويي كوتاهي ميگويد و به علت تاخير در برنامه، استاندار با متن سخنراني‌اش آويزان مي‌ماند. جايگاه كاملا خالي مي‌شود و بعد سخنراني آقا شروع مي‌شود كه بر خلاف ساير ديدارهاي اين‌چنيني نشسته است.
اما طبيعت بد ذات آمريكايي نمي‌تواند اين حماسه انقلابي را ببيند و باد شروع به وزيدن ميكند. پرده‌هاي جايگاه‌ تاب مبخورد و بالا مي‌افتد. جمعيت هم كه گويي فقط آمده بودند كنجكاويشان را ارضا كنند با همان سرعت كه وارد شده‌اند با همان ريتم شروع به خارج شدن ‌كردند. بي تربيت‌هاي كوفه‌اي علي را تنها مي‌گذاشتند و هيچ خيالشان نبود كه آقا دارد حرف ميزند آخر. طفلكي آقا سرش را اصلا به سمت قسمت خروجي از ورزشگاه نمي‌چرخاند. دوربين‌ها هم مدام دايره را بايد تنگ‌تر ميكردند. اما آقا كلي پيغام داشت كه قرار بود بگويد لذا به سرعت تعريف از همدان را وانهاد وپرداخت به سياست.جمعيت پايه هم زد تو خط تكبير. هي آقا گفت و ملت تكبير گفتن. آقا هم به جاي يك‌ساعت مقدمه و موخره جان كلام را به صراحت گفت:
هركس منافع ما در ايران را به خطر بياندازد ما منافع او را در هر نقطه دنيا كه باشد به خطر مي‌اندازيم.
بچه‌هاي حزب ا.. خيلي كف كرده بودند و ول كن تكبيرها نبودند. بي مروت‌ها پشت گوش آدم با تمام قدرت نعره‌مي‌كشيدند. البته بغل دستي‌ام گفت كه اين همان حرفي است كه در يالثارات الحسين هفته قبل چاپ شده بود. ولي من مطمئنم آن مقاله پالثارات را هم آقا نوشته .
از آنجا كه آقا مايل نبود سخنراني‌اش با خالي شدن سالن همزمان شود تمامش كرد و ملت راس ظهر زير برق آفتاب راه افتاد برود خانه. سيل جمعيت چنان بيرحم بود كه بعد از خالي شدن سالن ، كوهي از لنگه كفش جلوي ستادهاي اشياء گمشده ديده مي‌شد. خنده‌دارتر ديدن افراد كفش گم كرده بود كه به حالت لنگه رفتن پاي بي كفش را با خود مي‌كشيدند. جمعيت بود كه از زور تشنگي به طرف ايستگاههاي شربت روان بود. در ستادهاي گمشدگان كودكستان درست شده بود. مادرها با ديدن چهره منور آقا اختيار از كف داده بودند و بچه‌ها را گم كرده بودند. يكدفعه مي ديدي يكي از ميان جمعيت خودش را جلو ميكشيد، سركي داخل يكي از ستادهاي گمشدگان ميكشيد و با نااميدي به سراغ واحد بعدي كه چند صدمتر آن طرف تر بود ميرفت.

تازه بعد از خوابيدن شلوغي بود كه مي‌شد فرش پوش سبز گلهاي زير دست و پا له شده، ميله‌هاي خم شده‌ي آهنهاي نصب شده در جدول خيابانها ،انبوه كاغذي عكس‌هايي كه توي جوب‌ها ريخته بود و آشغال له شده ظرف‌هاي يكبار مصرف ولنگه كفش را ديد و به اين همه اشتياق مردمي درود فرستاد.

در راه بازگشت به ميدان شريعتي كه رسيدم از تعجب داشتم شاخ درمي آوردم. عده‌اي گوسفند وار داخل حوضچه ميدان رفته بودند و زير فواره‌ها دوش مي‌گرفتند. پسركي تكه‌اي چوب داخل ورودي يكي از فواره ها كرده بود و آب فواره دو شقه به اطراف پرتاب مي‌شد. يكي ديگر اين بود كه تا به چهار راه عباس آباد برسم چند نفر پرسيدند آقا ميدان از همين طرف ميرود؟

عصر- نميدانم چرا همش فكر ميكنم امروز جمعه است.حوصله‌ام سررفته . سرعت اينترنت هم كه به طرز وحشتناكي كند شده و ترافيك شبكه بالاست.


سه شنبه 16 تيرماه
صبح - داشتم اينترنت گردي ميكردم كه ديدم اين رفيقمان كه از محافظين رهبري است در وبلاگش نوشته

"
تصميم دارم برخلاف گزارشها و اخباری که از راديو و تلويزيون از سفر مقام رهبری به همدان شنيدين يا شايد نشنيدين و برخلاف جملات کليشه ايی که تو اين جور مواقع گفته ميشه يه گزارش از نوع ديگه براتون بگم/ اميدوارم خوشتون بياد
صبح که از بيت حرکت کرديم داخل ماشين بحث بازی فينال يورو ۲۰۰۴ بود/ مقام رهبری بازی رو نديده بودند ولی بازيها رو دنبال ميکردند/ يه بحثی بود که چرا يونان در بين اين همه تيم و ستاره هاشون بياد اول بشه؟/ ايشون از شخصيت اتو ری هاگل مربی يونان و تاثيری که اون تو تيم يونان گذاشته صحبت کردن و بعد گفتن که درخشش يونان تو همين مسابقات بود و ديگه تکرار نخواهد شد/ البته ايشون تيم چک رو بيشتر شايسته قهرمانی ميدونستن/ بعد قضيه اون يارو که تو دقايقه اخر مسابقه يهو پريد وسط ميدون و همه هم دنبالش بودن مطرح شد/ اينو بگم که همين يارو تو مراسم افتتاحيه که ما اونجا بوديم هم قصد انجام شلوغ کاری داشت که ماها گرفتيمش و قرار شد که ديگه تو استاديوم راش ندن/ حالا چه جوری خودشو کشونده بود تو استاديوم خدا ميدونه
رسيديم فرودگاه و داخل هواپيما شديم/هواپيمائه شخصيتها و مسئولانی که باهاشون اين ور و اون ور ميريم رو اگه با هواپيمائه ماموريتيه خودمون مقايسه کنيم مثله ژيان در برابره بنزه/ هر چی باشه تو اين هواپيما ادم خيالش راحته که سالم ميرسه زمين/تازه ببينين که کاره هواپيمائه ما به کجا رسيده که مهماندارا با ما ديگه مسافرت نميکنن و ميترسن ما هم که داريم التماس ميکنيم که بابا اين لگنو عوض کنين کو گوش شنوا؟
يادم باشه تو فرصتهای ديگه يه خاطره هيجان انگيز از يکی از مسافرتهامون با اون لگنو براتون تعريف کنم
داخل هواپيما از مقام رهبری جدا شديم و ايشون داشتن گزارشاتی درباره وضعيت همدان و موقعيتهای اقتصادی و غيره رو از مسئولان ميشنيدن و دور و برشون حسابی شلوغ بود
حميد رضا حاجی بابايی نماينده همدان تو مجلس هم با ما تو هواپيما بود/ کسی که از ديدنش متنفرم و اونم همين طور/ دوتايی بعضی وقتا که نگاه هامون به هم ميفتاد مثل کفر ابليس بهش نگاه ميکردم/ اخه تو قضيه سخنرانی دکتر اغاجری تو همدان که خيلی سر و صدا کرد و هنوز هم ادامه داره اين اقا يقه و بقيه جاهاشو خيلی جر ميداد که حکم اعدامی که برا اغاجری صادر شده بايد اجرا بشه و به بچه های اطلاعات گير داده بود که چرا وظايفتونو درست انجام ندادين ؟ و غيره که تو يه جلسه بد جوری درگير شديم و حسابی هم حالشو گرفتم و بماند.....
ما هم تو يه گوشه هواپيما با برو بچس اراذل و اوباش نشسته بوديم و يکی هم شروع کرد جوک تعريف کردن و ما هم ريز ريز ميخنديديم که تو يکی از جوکها ديگه نتونستيم مقاومت کنيم و از خنده ولو شديم و منفجر/ از صدای خنده ما جلوئيها برگشتن و به ما نگاه کردن/ اقای حجازی از مسئولان دفتر رهبری به ما برگشت گفت که چی ميگين ؟ به ما هم بگين تا بخنديم/ من گفتم جوکامون خطرناکه برای شما خوب نيست از اينا بشنوين/ يکی از بچه ها به من سقلمه زد که اون دو تا جوکو که درباره مقام رهبری الان تعريف کردی رو برا همه بگو/ من اومدم جلو و بقيه هم دنبالم/ گفتم که دوتا جوک از دوستان تو اينترنت شنيدم درباره مقام رهبری و ميدونستم که ايشون ناراحت نميشن چون چن باری جوکهايی رو که از بيرون درباره ايشون شنيده بوديم چه من چه بقيه براشوت تعريف کرده بوديم/ ايشون گفتن که بازم اين رضايی هواپيما رو ريخته به هم بيا از اون جوکات برا ما هم بگو / منم شروع کردم:
ميگن که اقای خامنه ايی برا روزه تولد اقای رفسنجانی ريش تراش بهش کادو داده بود و اقای رفسنجانی هم برا تلافی برايه ايشون بازی پلی استيشن يا همون سونی خودمون کادو داده بود
اينو که گفتم همه خنده شون گرفت/ ايشون به شوخی گفتن که يادم باشه تاريخ تولده جنابه هاشمی رو ازش بپرسم پيشنهاده خوبيه/ جوک دوم هم گفتم:
ترکه ميره المپيک خبرنگاره ازش ميپرسه شما تو اين مسابقات به چه مقامی فکر ميکنين؟ اونم ميگه من همش به مقام معظم رهبری فکر ميکنم
خلاصه اين جوک که تموم شد رسيديم همدان / تو محوطه و با سوار شدن مقام رهبری به ماشين نيروها تقسيم شدن و بعضيا رفتن رو سقفه ماشين و بعضيا هم تو ماشين بقيه مقامات رفتن و منم طبقه معمول و مسافرتهای قبلی ميخواستم برم رو سقفه ماشين که اقای گلپايگانی گفتن که اقا ميگن که رضايی بياد داخل ماشين/ من اومدم پايين و گفتم چرا؟/ ايشون گفتن که چون تازه عمل کردی و ممکنه رو سقف و فشار مردم اذيت بشی بهتره بيايی داخل/ منم رفتم داخل ماشين/ تو ماشين ايشون جلو بودن و با راننده و من و اقای گلپايگانی و امام جمعه همدان عقب بوديم و رو سقف هم بقيه بچه ها
تو سفرهای قبلی چه مصيبتها که رو سقف ماشين نکشيده بوديم
تو سفر اصفهان کفشايه منو از رو سقفه ماشين از پاهام در اوردن/ تو سفر ياسوج از دو تا پاهام کشيدن و اگه رفقا منو نگرفته بودن از رو سقف افتاده بودم پايين تو جمعيت
ماشين از فرودگاه که خارج شد رفت تو دل جمعيت/ قيامتی بود/ از داخل ماشين که نگاه ميکردم انگار ماها ماهيايه تو اکواريوم هستيم و بقيه سرهاشونو چسبوندن به شيشه تا ببينن اين جونه ورا چيه داخله اين قوطي؟
اگه ديده باشين وقتی ادم صورتشو ميچسبونه به شيشه قيافه اش خنده دار ميشه / بعضيا که صورتهاشونو ميچسبوندن به شيشه ماشين لب و لوچه شون کش ميومد و قيافه ها عوض ميشد و مضحک و ادم خنده اش ميگرفت / بعضيا هم انقده شيشه ماشينو ماچ کردن که ديگه اون اخرا ديگه نميشد بيرون رو ببينيم
"

ظهر: امروز آقا با بچه‌هاي اطلاعات جلسه داشت. ايشان گفت: پشت سرِ سوق دادن جوانها به بى بندوبارى، ولنگارىِ شهوانى و جنسى - که دارند براى اين کار تلاش مى کنند - دست و سرانگشت دشمن هست. مسأله، مسأله ى سياسى است...

عصر- از آنجا كه شب جلسه ديدار با خانواده شهيدان است و از همين الان همه‌ي آنها را داخل استاديوم سرپوشيده جمع كرده‌اند و لذا مسلم است كه در گورستان پرنده پر نميزند ؛ آقا را به باغ بهشت برده‌اند.. البته همان شب عده‌اي از اموات به خواب زندگان آمدند و خبر از بررسي بدني آنها قبل از ورود آقا به گورستان دادند. تعجبي هم ندارد چرا كه بعضي مرده‌‌شان هم آمريكايي است

شب: مقام معظم در جمع خانواده‌هاي شهيدان گفت: دفاع مقدس بعد از حادثه کربلا و شهيدان آن حادثه عظيم، در تاريخ اسلام بی نظير است


چهارشنبه 17 تيرماه

لعنتي! داريم به 18 تير نزديك ميشويم و باز من دلم هوس چماغ كرده تا بكوبم بر سر قرتي‌هاي وطن فروش. ولي اينطور كه بوش مي آيد امسال خبري نيست وگرنه چه دليل داشت آقا بلند شود واز تهران بيرون برود. نميدانم شايد هم خبري است كه بيرون آمده... ف

امروز نايب بر حق با جوانان و دانشجويان و اساتيد دانشگاه جلسه دارند.من هم بودم. تا به حال اينقدر دانشجوي ريشدار يكجا نديده بودم. تعجبم اين‌جاست كه اين بچه‌هاي دانشگاه بوعلي كه دكمه آخر را نمي‌بستند!
آقا خيلي جوانانه با ما صحبت كرد وما كلي خنديديم ايشان گفت: فرض کنيد استاد وسط درس گفتن، دستش را در دماغش مى کند؛ شما علم را از او ياد بگيريد، چرا اين کار را از او ياد مى گيريد؟
ايشان در مورد لباس ملي هم فرمود: ما در جايى رئيس جمهورى را ديديم که لباس ملى اش عبارت بود از دامن! مرد بزرگ، دامن پوشيده بود! پاهاى او هم لخت بود! يک دامن تقريباً تا حدود زانو، و هيچ احساس حقارت هم نمى کرد. اين، لباس ملى اوست؛ ايرادى هم ندارد... من و شما که ايرانى هستيم، لباسمان چيست؟

در اينموقع عده‌اي از حاضرين در جلسه كه در آن گرما كت وشلوار به پا داشتند تصميم گرفتند كتها را در آورند و بر روي دست نگه دارند . آنها بعد از اين كار چون كمي خنك شدند فهميند كه آقا چقدر ميفهمد. متاسفانه من شب ديدم عده‌اي منظور حرفهاي ايشان را در رابطه با لباس ملي بد فهميده‌اند

مقام معظم رهبري با يادآوري اولين سفر خود به همدان گفت: من در روز معين رفتم. حتّى پول کرايه ى ماشين هم به ما ندادند. رفتم بليت اتوبوس گرفتم...شب بود. آدرس را دستم گرفتم و شروع کردم به پرس وجو. ما را به خيابانى راهنمايى کردند که از يک ميدان منشعب مى شد؛ همين ميدانى که پنج شش خيابان دور و بر آن هست... البته همدانِ آن روز به قدر امروز جوان نداشت.(در حال حاضر همدان، جوانترين استان ايران است) عده يى که من آن روز با آنها ديدار کردم، يکهزارمِ جمعيت جوانِ امروز همدان نمى شدند. هزاران جوان در خيابانها حرکت مى کردند بى هدف؛ درس مى خواندند بى هدف؛ فعاليت مى کردند بى هدف؛ دچار روزمرگى مطلق بودند. تازه همدان دارالمؤمنين بود. در ساير شهرها، مجموعه ى جوانها به طور مطلق - بجز استثناءهايى - درگير بى تفاوتى و بى هدفى و عدم درک چشم انداز آينده بودند...

البته رهبر عظيم الشان بزرگوارانه از خاطره‌ي تلخ آن سفر چيزي نگفت . همان خاطره‌ي تلخ كه در خانه‌ي آخوند ملاعلي معصومي همداني - كه در آن زمان شخص فوق العاده مشهوري بوده - پس از كلي صحبت در رابطه با تلاشهاي انقلابي خود، آخوند همداني بي‌ربطانه پولي كف دست او گذاشته بود وگفته بود به سلامت .

آخوند ملاعلي فردايش هم اصلا حاضر به شنيدن آن حرفها نشده بود و به اطرافيان گفته بود اين را بدهيد به اين ...گدا كه من اصلا حوصله‌ي ديدنش را ندارم. البته رهبر معظم بزرگوارانه از اين خبط او گذشته بود و گرنه سه‌شنبه‌اي سر قبر او حاضر نميشد

و باز گفتني‌است كه در سايت معظم له ديدم كه آخوند ملاعلي با پدر ايشان- آسيد جواد تبريزي- نيز همين رفتار را داشته كه جاي تعجب است

نكته ديگر آنكه تمام مدت ديدار، ايشان لفظ همدان را به شيوه‌ي تركها با فتح در حروف اول ودوم تلفظ ميكرد كه ما همدانيها - با گويش همداني و با كسره در هر دو حرف اول و دوم بخوانيد- حكمتش را نفهميديم


از سالن كه به سلامت بيرون آمديم سه كوچه بالاتر هرچه دنبال ماشينمان گشتيم چيزي پيدا نكرديم. بعد از كلي غصه كه به يقين دزديده شدن ماشين بر سرم خراب شده بود، يك پدر آمرزيده‌اي خبر داد كه بله اگر ماشينت را داخل كوچه‌ها‌ي اطراف پارك كرده بودي بدان كه با جرثقيل برده‌اند سر خيابان! به حالت فرج بعد از حرج به ماشين كه رسيديم دريافتيم بر اثر حمل با جرثقيل پدر ماشين درآمده است. اما من اصلا ناراحت نشدم و مطمئن بودم اين امتحان الهي است.


پنج شنبه 18 تيرماه 83

آقا امسال در پنجمين سالگرد هجده تير در همدان است. شنيديم ديشب را در باغهاي برادر حجازي -واقع در عباس آباد - به صبح رسانده و از آنجا يكراست به پايگاه نوژه رفته تا شاهد پرواز اولين هواپيماي ساخت برادران غيور سپاهي باشد. داشتم فكر ميكردم دست تقدير چه كارها كه نميكند. يك زمان قرار بود از نوژه ، مسير تاريخ انقلاب را عوض كنند حالا آقا در نوژه مسير تاريخ دنيا را عوض ميكند

متاسفانه شنيديم عده‌اي چنين حرفهايي را در پاي هواپيما به آقا زده‌اند:
اقا دمبش شبيه f-14 و نوکش شبيه f-4 هستش/ نميدونم اين مثله ماشينه آر ديه و اتاقش پژو ئه و موتورش پيکانو اگه روشن نميشه بياييم هولش بديم و از اين مزخرفات

عصر- آقا را برده‌اند نمايشگاه و از صنايع دستي و سفال لالجين خيلي خوشش آمده.خيلي دلم سوخت كه دستش تنگ است و نمي‌تواند براي منزل و دختر و دامادها كه همراهش آمده‌ بودند چيزي بخرد. بازديد دو ساعت طول مي‌كشد. قرق منطقه هم ايضا. ترافيك جاده همدان- تهران نيز ايضا.

جمعه 19 تيرماه

گفته شد در آخرين روز سفر حضرتش پنجاه مليارد تومان بودجه براي كارهاي عمراني زود بازده و جلوه كننده مثل آسفالت كوچه‌ها وخيابان و از اين قبيل از محل دارايي شخصي مقام معظم تخصيص داده شد كه بسيار مشعوف شديم. به عنوان آخرين ديدار هم با اصناف ملاقات داشتند كه مثلا از طرف بازاريان نماينده نوري همداني در همدان سخنراني كرد و از طرف نمايندگان استان ، حاج بابايي نماينده مريانج سخنراني كرد. گفته شد به علت طولاني شدن جلسه خاطر مبارك مكدر شد كه به جهت رفع كسالت ظهر به دره‌‌ي خوش آب وهواي ماوشان رود عزيمت كردند و بر سر قبر يكي از كشته شدگان در جنگ نهاوند - جنگ اعراب و ساسانيان- حضور يافتند و بعد در كمال تاثر نزديك‌هاي عصر بود كه ديديم ديگر بوي خميني نمي‌آيد كه فهميديم آقا رفت! باور كردني نبود ولي آقا رفت


شنبه 20 تيرماه

از صبح كه بيدار شده‌ام داخل اينترنت‌ام. ميبينم كه يك اينترنت باز ضد انقلاب با گستاخي تمام اينگونه نوشته:

يادمه يار شير پاك خورده‌اي گفته بود دامنه‌ي الوند، زبان را از كنترل آدمي خارج مي‌كند!! اين دوست ما اشاره ميكرد كه بله! مثلا خاتمي قضيه قتل‌هاي زنجيره‌اي را در همدان افشا كرد و يا مثلا سعيد امامي كه در دانشگاه بوعلي گفت آنچه پوشانده بود و يا همين آقاجري بيچاره خودمان كه هرچه در سر داشت بي پرده برون ريخت و اين موضوع، در عصر رجال پهلوي نيز مسبوق به سابقه است كه از حوصله‌ي بيان در اين مجال خارج است. اين يار غار ما دنبال دلايل علمي- فلسفي هم مي‌رفت كه خب! چون منطقه كوهستاني است وارتفاع نميدانم چندهزار متر در نتيجه فشار هوا كمتر است وانرژي مصروف براي تنفس بيشتر و خلق كسي كه عادت نداشته باشد تنگ مي‌شود و حوصله‌ي پوشاندن جان كلام در لفافه‌ي كلام از كف مي‌‌شود و ... به هر حال به اين پيشينه بايد اين افاضات روز چهارشنبه نائب بر حق را نيز اضافه كرد .


ظهر- يك ايميل تهديد آميز براي نويسنده مزخرفات بالا ميفرستم و تهديد به چيز‌خوريش ميكنم.آخيش دلم خنك شد.



۱۳۸۳ تیر ۲۷, شنبه

comeback


يار در خانه و ما در پي جان ميگرديم
 
تهديدكي شده بودم كه حسابي ترسانده بودم. به گمانم  از براكت نزول حضرت اجل به كهن  ديارا بود. به دلايلي دوست ندارم در اين مورد شرحي بنويسم. ذكر آن تنها بهانه‌اي بود بر سه هفته بي رفراندوم بلاگ بودن.
 
و باز به دلايلي ناگفته معلوم، از پاسخ دادن به ايميل‌ و آفلاين‌ و كامنت‌هاي دوستان وخوانندگان شرمسارم. در اولين فرصت از خجالت همرهاني كه به اينجا لينك داده‌اند بيرون خواهم شد. فعلا تمام.