رفراندوم بلاگ

۱۳۸۳ تیر ۶, شنبه

1year

سالگرد و ياچگونه يك سال گذشت!


Friday, June 27, 2003

با سلام
من سعيد از همدان از غرب ايران زمين امروز جمعه ششم تيرماه به جمع دل گشاي وب لاگ نويسان آزادي خواه پيوسته ام
لطفا مقالات مرا دنبال كنيد



اين قافله‌ي عمر عجب ميگذرد صد هيهات...


۱۳۸۳ تیر ۴, پنجشنبه

chatting

يك گفت و گوي نصفه‌كاره

دوستم: بابا ول كن اين امضا‌گيري‌ها را...
من:تجربه ثابت كرده خيلي موثره اعتراضها مثلا هيچ سالي پرستارها رو مثل امسال كه اعتصاب كردند تحويل نگرفتند
دوستم:مي دونم اما ماله ما مجازيه مومن ! وقتي اومدي تو خيابون آنوقت ارزش داره نه حالا
من:فرق المه ! يعني فرق نميكنه چون ...

( دوستم disconnect مي شود وبحث نيمه كاره)


۱۳۸۳ تیر ۳, چهارشنبه

filter-in-iran





ما امضا کنندگان اين بيانیه بدينوسیله مخالفت شديد خود را نسبت به قوانينی که جهت سانسور اينترنت در ايران درشرف تصويب است را اعلام می‌داريم.
حکومت ايران بطور مرتب و سيستماتيک حق مسلم آزادی بيان و مبادله آزاد اطلاعات در داخل و يا خارج از ايران را سلب کرده و با توقيف و ممنوع کردن نشريات، تلويزیون، مکالمات تلفنی و اکنون اينترنت تصميم به پايمال کردن حق آزادی بيان شهروندان خود را دارد.
ما آزادی بيان و تبادل آزادانه عقايد را گرامی می‌داريم و باور داريم و آنرا از اصول اوليه حقوق بشر دانسته و تلاش‌های دولت‌ها وشرکت‌های ارتباطاتی را که به برقراری سانسور در ايران کمک می‌کنند، چه در ايران چه در خارج از ايران، محکوم می‌کنيم.
از شما تقاضا داريم با فشار آوردن به دولت‌های متبوع خود و همچنين حکومت ايران ايشان را به برقراری آزادی بيان و ارتباطات ترغيب کرده تا سانسور را تنها به محتويات محکوم شده توسط جامعه بين‌الملل محدود نمايند.
امضا

۱۳۸۳ تیر ۲, سه‌شنبه

mosighi

موسيقي فلكلوريك >> گفت وگو با عاشق حق رضا فطري


حكايت تلخ حذف خرده فرهنگ‌ها

پيش درآمد:
استان همدان را چهار راه فرهنگي ايرانيان ناميده‌اند كه سالهاست قوميت‌ها، زبان‌ها و اديان مختلف در آن به مدارا روزگار گذرانده‌اند. هرچند در خود شهر همدان، قاطبه با شهرونداني است كه با گويش همداني سخن مي‌گويند - گويشي متاثر از زبان پارسي پهلوي - اما در اطراف واكناف اين استان و در روستاها، در طول تاريخ اقوامي به واسطه مركزيت و رونق آن مهاجرت كرده و سكني‌ گزيده‌اند كه شناخت آنها با توجه به همسايگي‌هاي اين استان كار مشكلي نيست. در جنوب لرها ، در غرب كردها و در شمال ترك‌ها...



در اين ميان و در زير پوسته اين زندگي چندين و چند ساله، فرهنگي شكل گرفته كه جزئي از فرهنگ ايران است. در توجيه اهميت خرده‌فرهنگ‌ها بايد گفت همانطور كه براي شناخت كل به سراغ جز‌ء ها بايد رفت، مرگ و حذف خرده فرهنگ‌ها، يعني اضمحلال كل فرهنگ ايران ما. آنچه مي‌خوانيد متن مصاحبه‌اي است كه توسط سعيد جلاليان با عاشق حق رضا لطفي انجام گرفته كه در روزنامه جام‌جم مورخ 17 خرداد 83 نيز به چاپ رسيده است. گفتني است در اين متن، آنجا كه از همدان و موسيقي همدان نام برده مي‌شود بيشتر مقصود استان همدان است تا شهر همدان.



قوم ايراني، خرده فرهنگ‌هاي گوناگوني دارند كه در جاي جاي سرزمين پهناور ايران پراكنده است و موسيقي يكي از هنرهاي ديرپا و باستاني است كه در كنار ديگر هنرها، باعث دوام و قوام فرهنگي اين قوم شده است.

موسيقي ايراني از پر تنوع‌ترين موسيقي‌هاي جهان است، كه تنها بخشي از آن در موسيقي ملي ما جلوه‌گر است. وجه متنوع اين نوع موسيقي در نواحي گوناگون ايران وسعت يافته و هر ناحيه به فراخور محيط، موقعيت جغرافيايي و فرهنگ مردم از نوع متفاوت موسيقي برخوردار است كه وجه اشتراك‌هايي نيز با موسيقي ديگر نقاط دارند. موسيقي همدان، يكي از اين گونه‌ موسيقي‌هاست كه انواع مختلف دارد، اما چندان شناخته شده نيست. عاشق حق رضا فطري از آن موسيقيدان‌هايي است كه اسرار زيادي را از هنر موسيقي در سينه دارد. او متولد 1323 روستاي تراقيه از شهرستان رزن است و يكي از نمايندگان موسيقي منطقه همدان به شمار مي‌آيد. عاشق حق رضا در ميان علاقه‌مندان موسيقي در همدان به خان ميرزا شهرت دارد.


خان ميرزا مي‌گويد: موسيقي يعني عشق، حال، جلوه. اين هنري خدايي است. در هر استان و محلي، يك موسيقي با حال و هواي مخصوص وجود دارد. موسيقي همدان گمنام است. اين موسيقي بسيار به ياد ماندني است و من در حد توانم خواسته‌ام آن را معرفي كنم.
خوان ميرزا به پرسش‌هاي بعدي ما نيز پاسخ مي‌دهد.
-------------------------------------------------------------
---------------------------------------------------------

*موسيقي اين منطقه از كي و كجا شروع شده است؟

در قديم استاداني داشتيم كه سينه به سينه، اين شعرها و موسيقي‌ها را به صورت‌هاي مختلفي به امروز رسانده‌اند، ولي متاسفانه مكتوب نشده است. اين موسيقي در مجالس نواخته مي‌شده و بسيار باحال و شور بوده است و مي‌دانيم به هنري كه انسان را به درجات بالا مي‌برد موسيقي گفته مي‌شود، نه به هر صدا ونغمه‌اي.
موسيقي همدان داراي چند نوع آهنگ است، كه اگر كسي آن را به صورت كتاب نت درآورد يا ضبط كند، در اكثر جاهاي ايران مورد پسند واقع مي‌شود. زبان موسيقي ما تركي است. حتي غير ترك زبانها هم مي‌توانند از اين موسيقي لذت ببرندو...



*اين موسيقي كه شما از آن صحبت مي‌كنيد، نزد چه كساني محفوظ است؟

هنرمندان بسياري در روستاهاي مختلف همدان بوده وهستند، كه راوي اين نوع موسيقي‌اند. البته تعدادي هم فقط به دليل كسب درآمد به سوي هنر رو آورده‌اند، كه هرچند اين كارشان نمي‌تواند خيلي بد باشد اما موسيقي محملي است براي عروج و فرا رفتن از روزمرگي‌ها. در يك شعر تركي زبان شاعر مي‌گويد:
موسيقي براي اهل علم معشوق است. اثر ناله ني براي عارف، ارزش جان دارد، وقتي مضراب به تار مي‌خورد، پرده غم بسته مي‌شود.
در قديم عاشقهاي آذربايجان وقتي مي‌خواستند امتحان بدهند، به اطراف همدان مي‌آمدند و شعرها و موسيقي‌شان را نزد عاشقهاي اين محل تكميل مي‌كردند. آنها در اصل براي طي دوره معرفتي به همدان مي‌آمدند



*اگر موسيقي همدان و موسيقي تركي آذربايجان اين همه با هم نسبت دارند، پس چطور است كه موسيقي همدان ثبت نشده، ولي موسيقي آذربايجان جاي خودش را در ميان جامعه باز كرده و معرفي شده است؟

همدان در مكاني قرار گرفته كه زبان مناطق شهري‌اش، فارسي است. در مناطقي تركي صحبت مي‌كنند. در طرف ديگر كرد هستند و در بعضي شهرستان‌هايش هم لري حرف مي‌زنند. در اين استان ما چهار زبان داريم اين تنوع در شهرهاي ديگر كمتر است.


*داستان روايي شما به زبان فارسي هم نقل مي‌شود؟

اگر كسي بخواهد، ما لابه‌لاي شعر اصلي ترجمه فارسي آن را هم بيان‌ مي‌كنيم؛ ولي اصالتا موسيقي تركي همدان شعر فارسي ندارد...
شهرهايي مثل تبريز كلا ترك زبان هستند. براي خودشان نت دارند، ولي در همدان چون تركها در اقليت‌هستند، موسيقي عاشقي اين منطقه در كل كشور مطرح نشده است.


*آيا نياز است روي موسيقي تركي همدان كار شود، يا اين كه موسيقي ثبت شده آذربايجان مي‌تواند روايت‌گر موسيقي تركي همدان نيز باشد و آن را در طول تاريخ زنده نگه دارد؟

اگر روي موسيقي تركي همدان كار و اين موسيقي معرفي شود، اتفاق جالبي خواهد افتاد و خودش مي‌تواند يك شاخه بخصوص ايجاد كند، ولي تا به حال اين‌كار انجام نشده است. توجه كنيد كه موسيقي منطقه آذربايجان اكثرا ملودي‌هاي شادي دارد. ساز اصلي آنها قپوز يا چگور است و از تار فارسي استفاده نمي‌كنند اگر بخواهند تار داشته باشند، از تار قفقازي بهره ‌مي‌گيرند. آنها حنجره‌هايي دارند كه با كوكهاي بالا راحت‌تر مي‌خوانند، ولي وقتي به موسيقي تركي همدان مي‌رسيم، از تار فارسي يا به عبارتي تار شيرازي هم استفاده مي‌شود. آهنگهاي همدان ملايم‌تر مي‌شود و در موسيقي همدان به نوعي معرفت مي‌رسيم؛ مثلا در داستان ((غريب)) گفته مي‌شود، غريب به همدان رفت و ديگر نيامد و خبري از او نشد در آهنگها و روايت‌هاي همدان نقش عرفان‌ پررنگ‌تر مي‌ِشود.


*از چه سالي به سوي موسيقي كشيده شديد؟

از موقعي كه در روستا بودم. ما در روستاي تراقيه كه نزديك قروه است، زندگي‌ مي‌كرديم و زبان ما، هم تركي است و هم كردي.
از آن موقع، علاقه به لري و فارسي هم داشتم، آنجا هنرمندان به روستاي ما مي‌آمدند و مجالس شادي داشتند.
اين هنرمندان شبها مراسم‌شان را برگزار مي‌كردند. وقتي مي‌ديدم كسي چگور مي‌زند و مي‌خواند، آن زمان بچه‌ها را به مجلس بزرگ‌ترها راه نمي‌دادند. به دليل عشق و علاقه به موسيقي، جانم براي ساز و آواز آنها در‌مي‌آمد. مرا به داخل راه نمي‌دادند. به دليل عشق و علاقه به موسيقي، جانم براي ساز و آواز آنها در‌مي‌آمد. مرا به داخل راه نمي‌دادند و اذيتم مي‌كردند. من براي گوش دادن به موسيقي مي‌رفتم بيرون و گوشم را به شيشه پنجره مي‌چسباندم، تا شعرها و نغمه‌هاي عاشق‌ها را ياد بگيرم. عاشقهاي قديمي طوري اجرا مي‌كردند كه حرفهايشان در مردم اثر مي‌كرد. آنها از داستانهاي ((كرم واصلي)) مي خواندند، از ((شاه اسماعيل و پري خانم))، ((ممد و پري)) يا ((سيد و پري)) و ...مثلا ((كرم واصلي)) را شاعر به گونه‌اي به نظم ‌مي‌كشد كه عاشقهاي آن به هم نمي‌رسند. البته داستاني طولاني دارد و قدمتش زياد است.
((كرم)) كسي بوده كه معشوقش، خداوند را، در جلوه‌ ((اصلي)) مي‌ديد، نه اين كه عاشق خود ((اصلي)) باشد. راوي‌ها و عاشقها از ابتدا تا انتهاي داستان را مي‌خواندند و ساز مي‌زدند. ((بش بند)) (پنج بيت) هايي خوانده ‌مي‌شود و لا‌به‌لاي آن به شكل داستان سرايي و نثر توضيح ‌مي‌دهند.


*بالاخره آموزش و فراگيري شما از همان موقع شروع شد؟ از پشت پنجره؟

بله، عرض كردم كه من نواها و شعرهاي آن عاشقها را از لا‌به‌لاي درز پنجره ‌مي‌شنيدم. خوب گوش مي‌كردم و آخر شب وقتي مي‌خواستم بخوابم از اول داستان شروع مي‌كردم و آخر شب وقتي مي‌خواستم بخوابم از اول داستان شروع مي‌كردم. همه شعرها را مرور مي‌كردم و همه آوازهايش را مي‌خواندم


*كسي در ميان خانواده شما موسيقي كار نمي‌كرد؟

در خانواده ما همه صداي خوبي داشتند. برادر من صداي گيرايي دارد و نيز پدرم كه مشهدي‌علي ميرزا بود. آن موقع مردم روستاها به تعزيه خيلي علاقه داشتند. پدر من تعزيه خوان بود. وقتي شروع مي‌كرد به خواندن، مردم ناخودآگاه مي‌گريستند. من هم صدايم را از او به ارث برده‌ام. خيلي سختي مي‌كشيدم، چون هر هنرمندي كه به روستاي ما مي‌آمد، فورا مي‌رفتم پشت پنجره مي‌نشستم و موسيقي گوش مي‌دادم. با اين روش خيلي داستان‌ها را حفظ شدم. قسمت‌هايي را هم كه خوب متوجه نمي‌شدم، از ديگران مي‌پرسيدم و به ذهن مي‌سپردم و به ذهن مي‌سپردم، تا اين كه به مكتب رفتم و با سواد شدم، آن وقت اين داستان‌ها را به روي كاغذ آوردم.

*در روستاي شما راديو بود؟ چون شنيدن موسيقي رايج در راديو هم مي‌توانست تاثيرگذار باشد.

ما راديو نداشتيم. تا سن ده، دوازده سالگي در روستا، ما فقط جعبه آواز داشتيم. بعد يك گرامافون تپاز راديو دار آوردند. مردم جمع ‌مي‌شدند و اخبار مملكت را با آن گوش مي‌دادند. حدود 18 ،19ساله بودم كه اولين تلوزيون را به روستا بردم و مردم از آن استفاده‌ مي‌كردند.


*چطور شد كه به صورت حرفه‌اي شروع كرديد؟

خيلي علاقه‌مند بودم، ولي خانواده و اقوامم با خواندن و ساز زدن من بشدت مخالف بودند و رضايت نمي‌دادند.
از چوبهاي زردآلو چگور درست مي‌كردم. با سيم بكسل و يا سيم تور كاه‌بندي و ... سيم ساز درست مي‌كردم. سازم را هميشه قايم مي‌كردم، كه كسي آن را نبيند. حدود ده دوازده بار ساز ساختم، اما همه را يكي پس از ديگري شكستند. ما كشاورز بوديم. گاو و گوسفند داشتيم، يك روز گاو ما يكي از اين سيمها را خورد و مجبور شديم سرش را ببريم. من گوشت آن را به روستاهاي اطراف بردم كه بفروشم. وقتي به روستاي كروه حصاري رفتم، ديدم عاشقي به نام عاشق مرادي ساز مي‌زند و آواز مي‌خواند.تقريبا 17-18 ساله بودم. رفتم و من هم جلوي در آن خانه شروع به آواز خواندن كردم. از صداي من خيلي خوشش آمد. چون صداي خودش خيلي خوب نبود. بالاخره گفتم اين سازت را به من بفروش، اما قبول نكرد. ناچار تمام گوشتها را به او دادم و سازش را با التماس خريدم. آمدم و آن را در تاقچه منزل پنهان كردم. شب كه شد، چراغها را يكي يكي خاموش كردم و شروع كردم به زدن. صداي سازم را شنيده بودند، فردا آمدند و چگورم را كه داخل اجاق بخاري قايم كرده بودم، پيدا كردند و شكستند.
تا اين كه آخرش بعد از خدمت سربازي مستقل شدم. آن روزها نجاري هم بلد بودم. يك روز براي نجاري رفته بودم منزل يك نفر كه ديدم در خانه چگور دارد. گفتم آن را نمي‌فروشي؟ گفت چرا مي‌فروشم. من هم در عوض درست كردن چند تا پنجره چگورش را گرفتم. از آن موقع شروع به كار حرفه‌اي كردم، چون ديگر كسي مزاحم من نمي‌شد. در آن شرايط ديدم بدون استاد نمي‌توانم درست كار كنم. رفتم پيش عاشق حسين و عاشق اميرعلي كه از آدمهاي معتبر بودند.

براي عاشق امير علي يونجه مي‌چيدم و او هم شبها به خانه ما مي‌آمد و به من چگور ياد مي‌داد. عاشقي بود به نام عاشق اسد كه از او هم خيلي ياد گرفتم. عاشق ممدخان خيلي از روستاي ما فاصله داشت، اما به خاطر يادگيري مطالبش با او هم كار كردم، تا اين كه يك نفر به نام صحبت‌الله طاهري به روستا آمد كه بر خلاف بقيه تار مي‌زد و موسيقي عاشقي را با اين ساز اجرا مي‌كرد. از آن زمان عاشق تار شدم، چون تا آن‌ موقع تار نديده بودم و خودم هم فقط نوازندگي با چگور را بلد بودم.


*اين آقاي طاهري تار فارسي مي‌زد؟

بله، ولي همان موسيقي تركي را روي آن اجرا مي‌كرد. طاقت نياوردم و وقتي مجلس تمام شد، رفتم و با صحبت‌الله حرف زدم و با زور و زحمت تارش را خريدم. اولش نمي‌فروخت، اما من او را راضي كردم كه اين كار را انجام دهد. تار را آوردم خانه و خيلي سعي كردم با آن آهنگ بزنم، اما نشد.
ديدم اين طور نمي‌شود. خانه و زندگي‌ام را جمع كردم و رفتم تهران. خدا رحمتش كند. استادي به نام اميري بود كه تار مي‌زد. البته اولش نزد استادفرهنگ شريف كار كردم. بعد از مدتي ديدم برايم سخت است، چون من كارخانه مي‌رفتم و كار مي‌كردم و كلاس استاد فرهنگ شريف به من دور بود، رفتم و استاد اميري را پيدا كردم. خدا بيامرز، بعد از انقلاب در بمباران شهيد شد.
انسان بسيار خوب و ارزشمندي بود. موسيقي سنتي را پيش ايشان ياد گرفتم. كمي هم نت كار كردم. بعد از انقلاب به همدان برگشتم.



شهرهايي مثل تبريز كلا ترك زبان هستند. براي خودشان نت دارند، ولي در همدان چون تركها در اقليت‌هستند، موسيقي عاشقي اين منطقه در كل كشور مطرح نشده است



*بعد از اين كه به شهر همدان آمديد، وضع موسيقي چگونه بود؟


هرچه گشتم، فقط استاد جمالي را پيدا كردم. مدتي با او كار كردم. بعد گرفتاري اجازه نداد، تا اين كه نشستم و آهنگهاي محلي را كه ياد گرفته بودم، روي تار كار كردم. ديدم فقط صحبت طاهري است كه تار مي‌زند و ديگران نمي‌توانند موسيقي محلي را با تار بيان كنند. من هم شروع به كار كردم و با تار آهنگهاي عاشقي را تمرين كردم


*اين آهنگها چند تا هستند؟

آهنگهايي كه مختص و داراي اسم باشند، 12 تاست، ولي به چگونگي اجراي آن روايت بستگي دارد. مي‌شود هر روايت را هر چقدر كه بتواني ادامه بدهي، چون آهنگها به صورت بش بند(پنج بيتي) است و هر بش بند داراي آهنگ مخصوص خود است. اين بش بندها تقريبا به صورت غزل است و شاعر تخلص خودش را در بيت پنجم مي‌آورد. اگر بخواهيم از روي اصل اجرا كنيم، 12 آهنگ است، ولي مي‌توانيم آنها را بسط دهيم، تكرار كنيم و با اضافاتي به هم وصل كنيم.


*نسبت اين آهنگها با سيستم دستگاهي و موسيقي سنتي چگونه است؟

بيشتر حالت دشتي، شور و ابوعطا دارد. چهار گاه هم داريم، ولي بيشتر شور است. البته آهنگهاي محلي اين منطقه در چند تا پرده بيشتر نمي‌گردد. اما موسيقي سنتي در پرده‌هاي زيادي چرخش دارد.



*تا به حال موسيقي‌اي را كه در ذهن داريد، به كسي هم انتقال داده‌ايد؟ به عبارتي، شاگرد تربيت كرده‌ايد؟

تا آنجا كه توانسته‌ام، ياد داده‌ام؛ مخصوصا به بچه‌ها و خواهر زاده‌هايم و ديگران. جمع مي‌شديم دور هم و كار مي‌كرديم.



*موسيقي عاشقي را چطور؟

تا آنجا كه خواسته‌اند، ياد داده‌ام؛ مخصوصا پسرهايم مصطفي و مرتضي را كه حتي خيلي بالاتر از من هستند.


*شما روايت‌هاي عاشقي را ضبط كرده‌ايد كه ماندگار بماند؟

ضبط شده، ولي نه به صورت مدون.



*چرا؟

مي‌گويند مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد. وقتي كسي تشنه نيست، دنبال آب نمي‌رود. مشغله زندگي به گونه‌اي است كه همه مردم درگيرند، والا من مي‌توانستم اين داستان‌ها را به صورت كتاب، نوار و ويديو ارائه دهم. الان هم مي‌شود، ولي مشغله نمي‌گذارد. حامي هم وجود ندارد و طالب كم دارد. پس عملا نمي‌شود.
قدر اين هنرمندان را نمي‌دانند. دست هنرمند را كسي نمي‌گيرد كه رشد كند. كسي به سراغ آدم نمي‌آيد. من مي‌توانم به چهار زبان، چهار نوع موسيقي براي مردم ارائه دهم. اكثر برنامه‌هاي من در شهرهاي مختلف با استقبال روبه‌رو شده است. منظورم خودنمايي نيست. مي‌خواهم بگويم كه همه بدانند بچه من كه 22 سال سن دارد دف ، تار و تنبور مي‌زند. در آموزشگاه‌ها تدريس مي‌كند، اما از ارشاد آمده‌اند و جلوي كارش را گرفته‌اند و مي‌گويند چون از 25 سال كمتر است، نبايد تدريس كند و مجوز نمي‌دهند. يكي هست كه در 7 سالگي هم مطلب براي آموزش دارد. يك نفر هم پيدا مي‌شود كه در 70 سالگي چيزي براي آموزش ندارد.



۱۳۸۳ خرداد ۲۹, جمعه

basu.ac.ir

به مناسبت سالگرد حوادث خونين خردادماه سال 82 اين مطلب عينا از وبلاگ شمشاد در اينجا نقل مي‌شود:


حوادث دانشگاههاي همدان در خرداد امسال از زبان شاهدان عيني

دانشگاههاي بوعلي سينا و علوم پزشكي همدان در سالهاي اخير همواره پيشتاز راه مبارزه با استبداد در كشور بوده اند و انجمن اسلامي اين دو دانشگاه متحمل ضربات سنگين از دژخيمان انصار و قوه قضائيه (يا بقول دكتر سروش قوه قصابيه) شده است. در اواخر خردادماه و اوايل تيرماه امسال نيز دانشجويان اين دانشگاه همگام با ساير مردم و جوانان همدان و كل ايران بر ضد استبداد ولايت وقيح قيام كردند كه حاصل آن حمله گروههاي لباس شخصي متشكل از انصار و بسيج به خوابگاههاي پسران دانشجو در محوطه دانشگاه بوعلي و علوم پزشكي و مضروب و مجروح ساختن دانشجويان و صدمه زدن به ساختمان خوابگاه بود . بعد از اينكه حسابي زدند و شكستند و بردند ، تازه پليس وارد خوابگاه شد و محيط را تحت كنترل نظامي درآورد و ...در نهايت امتحانات ترم دوم سال تحصيلي گذشته به شهريور ماه موكول شد و بر خلاف دانشگاه تهران كه امتحانات بصورت داوطلبانه در دو نوبت برگزار شد ، در اين دانشگاه هيچ امتحاني در تاريخ رسمي خود برگزار نشد و اين مي تواند به عنوان دليلي برا اينكه حوادث همدان به ناگواري تهران بوده ، مطرح باشد. حال اين حوادث را از زبان دانشجويان و كارمنداني كه در محل حاضر بودند، تعريف مي كنم.
در بهبوهه اعتراضات و ناآراميهاي سراسر كشور ، در نقاط مختلف همدان هم جوانان نيمه شبها به خيابانها مي ريختند و شعارهايي ضد سران نظان سر مي دادند . اوج اين ناآرامي ها در سردر دانشگاه بوعلي بود، جايي كه دانشجوها از ساعات آغازين نيمه شب جمع مي شدند و بتدريج كه تعدادشان زياد مي شد، شعارهاي ضد رژيم سر مي دادند . مردم ساكن آن حوالي و جوانان غير دانشجو هم براي تماشا و احتمالا شركت در اعتراضات در ان محل تجمع مي كردند . بسيجي ها و انصاريها هم با آن موتورسيكلتهاي مخوفشان بسيج شده بودند و با گشت زدن در ميان مردم و تكان دادن تهديدآميز باتومهايشان و پراكندگي در بين مردم، از ايجاد حركت اعتراضي بين آنها جلوگيري مي كردند، اما درآنسوي سردر دانشگاه، چون پليسها قانوناً حق ورود به دانشگاه را ندارند، دانشجويان پسر كه اغلب ساكنان خوابگاه بودند ، جمع شده بودند و شعار مي دادند . شعارها در شبهاي اول خيلي شديداللحن نبودند و شامل چنين مواردي مي شدند :
"توپ تانك بسيجي ديگر اثر ندارد به مادرم بگوييد ديگر پسر ندارد " "بسيجيان مزدور خجالت خجالت" "خاتمي خاتمي ، استئفا استئفا" "مرگ بر استبداد" "رفراندوم اين است شعار مردم" "آزادي انديشه هميشه هميشه" "دانشجو مي ميرد ذلت نمي پذيرد" "اي مردم با غيرت حمايت حمايت" و ...
اما در شب سوم ، با توجا به اين كه انصاريها حمله نكردند و ظاهرا پليس امنيت دانشجويان را تامين مي كرد، دانشجوان معترض جلي تر شدند و در حالي كه اكثرا چهره ها را پوشانده بودند ، شعارهاي شديداللحني عليه نظام و رهبر سر دادند : "خامنه اي حيا كن حكومتو رها كن" "رهبر خدايي مي كند ملت گدايي مي كند" "توپ تانك فشفشه خامنه اي ...كشه" "انصار جنايت مي كند رهبر حمايت مي كند" و شعار جديد و بامسماي "خامنه اي الاغه يه دستشم چلاغه" كه اين شعار آخري اگر اشتباه نكنم اختراع خود همدانيها است . گفته مي شود يكي از دانشجويان رو به بلاس شخصي هاي حزب الله كرده و با اشاره به پاي خود فرياد مي زند: اينو مي كنم تو ... خامنه اي . . نقل شده يكي از نيروهاي انصار، نوجواني دوازده- سيزده ساله بود كه ناگهان هيجان زده مي شود و با هجوم به دربهاي آهني قفل شده، سعي در شكستن آنها دارد و وقتي چند برادر ديگر مي آيند تا او را دور كنند، فرياد مي زند: "حاجي تو رو خدا بذار برم تو" كه منظورش ورود به محوطه دانشگاه بوده است. او اين كلمات را با حالتي ادا مي كند كه گويي مي خواهد وارد بهشت شود!
وقتي شعارها به اينجا مي رسد ، صبر انقلابي برادران انصار به پايان رسيده و در ساعت 1 بامداد چهارشنبه 28 خرداد 82 با هماهنگي با مقامات بالا و با همكاري پليس وارد عمل مي شوند . انصار به دانشجوها هجوم مي آورند و با شكستن قفلها از سردر عبور كرده و وارد محوطه دانشگاه مي شوند و در همين حال نيروي انتظامي از ورود مردم كه قصد داشتند براي حمايت از دانشجويان وارد محوطه دانشگاه شوند ، جلوگيري مي كند . انصار با باتوم و چماق و بعضاٌ چاقو به صف دانشجويان حمله مي كنند و دنشجويان پراكنده و متفرق ميشوند با انصار كه بعضي شان سوار بر موتور بودند به دنبال دانشجويان مي افتند و آنها كه بدشانستر يا در فرار كندتر بودند گير مي آورند و حسابي كتك مي زنند. اكثر كساني كه كتك خوردند، توسط انصار و با موتور ربوده مي شوند. يكي از همين دانشجويان شديداً مضروب مي شود و سرش شكسته و خونريزي شديددارد كه دوتا انصاري درشت هيكل او را بزور بين خودشان سوار موتور مي كنند و قصد ربودن او را داشتند كه او در سر يك پيچ از موتور پايين مي پرد . در اين حادثه كمرش سخت صدمه مي بيند و نمي تواند از زمين بلند شود اما شانسي كه مي آورد اين است كه حزب اللهي ها او را به حال خود رها مي كنند و چند دقيقه بعد تعدادي از دانشجويان او را به خوابگاه انتقال مي دهند. صحنه دلخراش ديگري كه در اين بهبوهه روي داد، حمله نيروهاي انتظامي با باتوم به مردي بود كه يك كودك خردسال در آغوش داشت و در بيرون دانشگاه در بين مردم به تماشا ايستاده بود و اصلاً در تظاهرات و شعارها شركت نداشت. شاهدان عيني ديده اند كه پليسها وحشيانه به جمع مردم حمله ور شدند و اين مرد بچه به بغل را كه در كمال ناباوري نظاره گر وحشي گري افراد ملبس به لباس پليس بود و فكر مي كرد چون بچه همراهش است، كاري با او ندارند، شديدا با مشت و لگد و باتوم مضروب كردند. بلافاصله پس از حمله طفل از دستان او جدا و به زمين پرتاب شد و صداي گريه بلندش در فضا پيچيد. در حين اينكه پليسها مرد را كتك مي زدند، يك نفر با شجاعت تمام از راه رسيد و كودك را از زمين بلند كرده و از مهلكه نجات داد. قسمت دلخراشتر قضيه اين است كه حزب اللهي ها به كتك زدن دانشجوياني كه بيرون شعار مي دادند، بسنده نمي كنند و در تعقيب دانشجويان فراري به خوابگاه پسران هم هجوم مي آورند. در آنجا هم با شعارهاي "حزب الله ماشاالله" و "حزب الله پيروز است منافق نابود است" و خضعبلاتي از همين قبيل به دانشجوياني كه اغلب يا خواب بوده يا مشغول درس خواندن براي امتحان فردا بوده اند، حمله ور مي شوند و عده اي بدشانس كه همان اول گيرمي افتند را با ضربات باتوم و چماق و مشت ولگد مضروب مي كنند . در اثر سر و صدا همه دانشجويان بيدار شده و با روبرو شدن با فريادهاي تهديدآميز اين غول بياباني ها ، بسياري از آنها از طبقات بالا به پايين مي آيند و در فرصتي كه انصاريها (كه به مسير راهروها و پله ها آشنا نبوده اند)در راهروها و اتاقهاي خوابگاه سرگردانند يا مشغول كتك زدن دانشجويان ديگر هستند ، از ساختمان خوابگاه خارج شده و در تاريكي شب در خرابه هاي اطراف پنهان مي شوند . گزارشهايي حاكي از قطع نخاع يك دانشجوي بوعلي و شهادت يك دانشجوي علوم پزشكي رسيده اما تاييد نشده است . انصار همچنين تقريبا تمام اشيا و شيشه هايي كه در دسترس خود مي يابند را خرد مي كنند و صندلي ها و اموال بعضي دانشجويان را از پنجره طبقات بالا به بيرون پرتاب مي كنند و درها را از پاشنه در مي آورند. بعضي از آنها بعد از تحليل رفتن انرژي اوليه شان روي آثار جنايات خود شعارهايي نظير "حزب الله ماشالله " و "حزب فقط حزب علي رهبر فقط سيد علي" ما اهل كوفه نيستيم علي تنها بماند" و ˜س شعريات ديگر مي نويسند . بسياري از دانشجويان كتك خورده و زخمي با موتورسيكلتهاي انصار به مكانهاي نا معلوم برده مي شوند . اين وحشي گريها حدود يك ساعت ادامه مي يابد و سرانجام با دخالت! نيروي انتظامي پايان مي يابد . به گفته بعضي دانشجويان نيروي انتظامي از ابتدا با انصار همكاري كرده و اجازه هجوم انصار به داخل دانشگاه را داده است ،در حالي كه مردم را بيرون نگه داشته ، اما بعضي ديگر مي گويند علت تاخير يك ساعتي دخالت پليس ، عدم صدور اجازه از سوي "غلامي" رئيس دانشگاه بوعلي بوده است كه تا ساعت ٢ بامداد حاضر نشده اجازه ورود به پليس بدهد. اين افراد بر اين اساس "غلامي" را متهم به همكاري پشت پرده با انصار مي كنند. اين اقاي "غلامي" اما خود پرونده اي بس پر افتخار دارد: ايشان كه تا سال گذشته روابط خوبي با انجمن اسلامي داشت، اما به يكباره امسال با افول قدرت اصلاحات و اصلاح طلبان و پيروي از حزب باد، با انجمنيها به شدت در افتاده و در موقعيتهاي مختلف حال آنها را گرفته است. گفته مي شود كه تعدادي نشريات انجمن اسلامي را با انتشار شماره اول، تعطيل كرده است. همچنين عليرغم موافقت قبلي با بعضي سخنرانيها كه مجوز استانداري را هم داشتند، درست لحظه اي كه سخنرانها مي رسيدند ، دستور عدم استفاده انجمن اسلامي از سالن اجتماعات را ميداده است . بعضي اين كار او را ناشي از فشار امام جمعه همدان(كه خود صاحب فضايل بسيار است) و بسيجيها دانسته اند و بعضي مي گويند" با اين كارشان (اعلام موافقت در ابتدا و اعلام ناگهاني مخالفت درست درلحظه شروع برنامه)مي خواهند حال انجمنيها را بگيرند". از فضايل ديگر"غلامي" اين اسنت كه در پي طرح "آموزش فراگير" يا وارد كردن دانشجويان پولي بدون كنكور به دانشگاههاي دولتي، اين آقا تا بوي پول به مشامش خورده و هم براي خودشيريني پيش وزير سابق علوم، به عنوان اولين دانشگاه كشور براي اين طرح ننگين اعلام امادگي كرده بود و دانشگاه بوعلي به عنوان اولين دانشگاه كشور سال گذشته در جند رشته دانشجوي پولي داشت . دانشجويان همچنين اعتراض دارند كه چرا با وجود اينكه درسخوانترين و سطح بالاترين دانشجويان دانشگاه بوعلي دانشجويان مهندسي هستند، ولي بسياري از آنها هنوز در ساختماني كه سابقاً مرده شور خانه بوده درس مي خوانند و براي باقي ساختماني بيار محقر ترتيب داده شده است ولي در مقابل دانشگاه ادبيات و علوم انساني كه اغلب ورودي هاي آن رتبه هاي بالاي 10000 داشته اند، ساختماني آنچنان مجلل و پرخرج دارد. بعضي اين را در راستاي تمايل "غلامي" به ...مالي ملاهاي حاكميت (كه خود علوم انساني خوانده اند) ارزيابي مي كنند . همچنين يك سابقه درخشان ديگر او خريد سرّي تعداد پنج باتوم برقي براي حراست دانشگاه مي باشد. البته خريداري آنها كه قرار بود سري بماند، توسط انجمنيها كشف شده و در نشريه رسمي انجمن چاپ مي شود. "غلامي" ابتدا اين امر را تكذيب كرده ، ولي بعد در مصاحبه اي كه قرار بود در اين مورد با يكي از دانشجويان انجمني فعال در نشريه مذكور انجام دهد، از كوره در مي رود و مي گويد: " خريديم كه خريديم ، به شما چه مربوطه؟ " و واكمن دانشجوي مذكور گرفته ، او را با خشونت از اتاقش بيرون مي كند .

از همه دانشجوياني كه با ارائه اطلاعات من را در تهيه اين گزارش ياري كردند، بينهايت سپاسگزارم. اگر در ميان خوانندگان كسي از دانشجويان همدان هست كه مي تواند اطلاعات تكميلي يا تصحيحي در مورد حوادث آن نيمه شب سياه به من بدهد، بسيار ممنون خواهم بود . باتوجه به اين كه اين نوشته ها براساس نقل قولهايي است كه گاه بين چند نفر گشته تا به من رسيده، لذا اگر با واقعيات كمي ناهمخواني دارد،لطفاً به بزرگي خود بخشيد و صحيح آن را براي من ارسال كنيد. به اميد خدا بزودي گزارش مشابهي را در مورد دانشگاه "خواجه نصير "خدمت عزيزان عرضه خواهم كرد



توضيحاتي از من :

بعدها با اعتراف يكي از انصار كه گير بچه‌هاي دانشجو افتاده بود مشخص شد جدا از ساير هماهمنگي‌ها حراست دانشگاه بوعلي اقدام به باز كردن در پشتي ( دري كه به لوناپارك باز مي‌شود) و راه دادن چماقداران كرده .

همچنين مشخص شد مكان نامعلومي كه دانشجويان به صورت گوشت قرباني به آنجا منتقل مي‌شدند زمين مسجد مهديه يا همان مكان بوده ! (مكان: اصطلاحي است كه بر اثر تبليغات تلوزيون براي معرفي محل برگزاري ضجه‌هاي صبح جمعه، بين جوانان ومردم رايج شده )

همچنين يكي از نتايج مثبت اين اعتراضات اين بود كه حداقل فعلا طرح دانشجوي فراگير به فراموشي سپرده شد و آنطور كه وعده داده‌اند براي دانشجويان مهندسي نيز خوابگاه‌هاي تازه ساز در نظر گرفته ‌اند.


۱۳۸۳ خرداد ۲۸, پنجشنبه

forosheweblog

لينك داغ، كليك داغ

>>به حمدالله سايت سانسور خفه كن راديو فردا همچنان در حال براندازي است - كليك كنيد- ( آهاي بلاگرهاي غافل ! كمتر اين جور سايت‌ها را با اسم معمولشان بنويسيد و معرفي كنيد. بالام جان! سرچ ميكنند و سريعتر از آنكه فكرش را بكنيد دخلش را مي‌آورند)


>>يك سايت در خصوص فلسفه؛ موضوعي كه اينروزها طرفداران زيادي در ايران و در ميان جوانان براي خود دست وپا كرده؛ هرچند كه بايد ديد تا چه حد اين جريان ناشي از تحولات اجتماعي و در نتيجه سطحي و موقتي وتا چه حد درونزا و ماندگار است.لينك از شبح

>>هكمتانه= اكباتان= همدان: با نخست پايتخت تمدن بشري بيشتر آشنا شويد‌(عكس‌هاي اختصاصي فوق العاده‌اي دارد)

>>طنزي بس جالبناك از وبلاگ ديب دميني

>>بفرماييد بستني مهمان من :)



نيازمندي‌ها

>>آيا اين سايت (http://www.chebayadkard.com) شما را هم اسپم ميكند؟ من كه تا روزي سه مگابايت اسپم ميشوم. فيلتر هم نميشود. كسي ميداند چه بايد كرد؟!

>>هشت8 عدد سيمكارت جي‌ميل-gmail- به بالاترين قيمت پيشنهادي واگذار مي‌گردد

>>يك وبلاگ خفن كه جديدا اقدام به انتشار خاطرات دختري تن فروش كرده.اين خانم مدعي است در كودكي مورد تجاوز نابرادري قرار گرفته و متعاقبا به مردي افغاني فروخته شده...

>>اكازيون: وبلاگي رفراندوم نام تازه ساز(حدودا يكسال)با متوسط روزانه صدو پنجاه ويزيتور واقع در منطقه‌ي خوش آب وهواي بلاگ‌اسپات‌آباد با امتياز كامنت، كنتور و... ؛ فوري- فروشي !!! علت فروش : پافشاري نويسنده بر نام رفراندوم و در نتيجه متهم شدن نويسنده به سلطنت طلب بودن، وابستگي به گروهك مجاهدين خلق ،حزب‌اللهي بودن و خلاصه هر اتهامي به جز آدم بودن

تذكر: فروشنده هيچ مسئوليتي راجع به احتمال در طرح قرار داشتن و عقب نشيني ملك مورد معامله بر عهده نميگيرد.




برگه‌ي مناقصه:

۱۳۸۳ خرداد ۲۷, چهارشنبه

khoram

نگاهي اجمالي به يك وزير خرم
بنگاه خبر پراكني بازتاب با توجه به رانتي كه از محسن رضايي به عنوان مالك و سياست گذار آن دارد، گاها اقدام به انتشار گزارش‌هايي مي‌كند كه هيچ مقام مسئولي حوصله‌ي تكذيب آن و دامن زدن به مباحث آن را ندارد.

اين سايت جديدا در گزارشي خبر از تبذير و ريخت‌وپاش بسيار در رده‌هاي بالاي مديريتي وزارت راه وترابري داده بود كه اين‌بار كار به هيئت دولت كشيده شد و رييس جمهور همچون هميشه با زباني دوپهلو موضوع را رد وتاييد نكرد.
با توجه به سابقه‌‌اي كه از موارد اينچنيني قبلي بدست آمده ، اين عكس العمل محمدخاتمي را ميتوان نشانه‌ي واقعي و نزديك به حقيقت بودن گزارش مطرح شده دانست.

آنچه مي‌خوانيد نگاهي است كه فرصت غنيمت شمرده تا به زعم خود كلافي از اين قصه را واكند:

شايد بتوان گفت پرونده‌ي وزير راه در آينده، پاشنه‌ي آشيل مجلس پايان‌يافته‌ي ششم خواهد شد؛ چرا كه مماشات مجلسيان با وجود دسته‌گلهاي آب داده‌ي شخص وزير، تنها ريشه در وابستگي‌هاي حزبي داشت و با وجود آنكه احمد خرم جزو آن دسته از مسئولين است كه بعد از دوم خرداد اصلاح طلب شدند و پيشرفت كردند باز رودرواسي‌ها و نمك‌گير شدن‌ها مانع از استيضاح او شد. از اين بابت ايشان را تنها مي‌توان با محمدعلي نجفي وزيرآموزش وپرورش در دولت رفسنجاني مقايسه كرد ( كه آنچه در رابطه با وي هرگز فراموش نخواهد شد آن است كه بعد از يك سفر به شرق آسيا اقدام به تغيير نظام آموزش دبيرستانها كرد و پايه‌هاي لق آنچه نظام آموزشي جديد خوانده مي‌شد، و به گسترش ديپلمه‌هاي بي يا كم سواد انجاميد، را گذاشت ) كه بعدها در دولت خاتمي نيز به مدارج مهم گمارده شد و در سلك اصلاح طلبان درآمد.

نمونه‌ها از اين دست زيادند اما بحث آن بود كه احمد خرم در زمان رياست جمهوري رفسنجاني استاندار بود و همزمان روابط خوبي با محافظ‌كاران داشت. در كابينه‌ي خاتمي به معاونت وزير كشور رسيد و به مدد لابي‌هاي گسترده ضمن كسب پشتيباني مجلسيان به نوعي منتظرالوزاره بود تا اينكه هواپيماي وزير راه سقوط كرد و وي به وزارت رسيد. در واقع اگر به جاي وزير راه هر وزير اجل رسيده‌ي ديگري كشته شده بود وي جايگزين او مي‌شد . از وزارت آموزش عالي ، كه وي مدركش را هم ندارد، گرفته تا هر كرسي ديگري.

در دوران تصدي وي در وزارت راه وترابري، ايران پله‌هاي صعود در ليست كشورهاي داراي پروازهاي پرخطر را طي كرد؛ بعلاوه آنكه تصادفات جاده‌اي و ريلي نيز به شكل مهارنشده‌اي فزوني يافت.

حق السكوت‌هايي كه خرم به صورت مسافرت‌هاي خارجي براي برخي نمايندگان و بعضي مقامات تدارك ديده است ديگر چيزي نيست كه حتي احتياج به افشا داشته باشد.

اما خرم يك ويژگي ديگر هم دارد وآن توانايي براي كنارآمدن با هر جرياني است كه قصد ضربه زدن به او را دارد. در يكي از سفرها، وقتي يك گزارش محرمانه از ريخت و پاشهايي كه در يك ضيافت شام وزيرانه رخ داده بود در بايگاني معطل ماند، همگان دانستند احمد خرم بيش از آنكه از حماقت يا ساده دلي نمايندگان مجلس ششم پشت گرم باشد از حمايت ناملموس نهادهاي قضايي و نظارتي تحت كنترل اقتدارگرايان بهره مند است.

با اين اوصاف گزارش بازتاب حالت چهره‌شويي از جناحي را دارد كه گفتيم چشم‌پوشي غريبي بر آن احوال داشت و حالا اين افشاگري‌ها ميتواند زمينه‌ي استيضاح وي را كه خود زمينه‌اي خواهد شد براي ژست ضد فساد گرفتن توسط نمايندگان مجلس هفتم فراهم كند.

در نهايت آنچه يادآوري آن ضروري به نظر مي‌رسد بررسي نقش اصلاح‌طلبان ابن الوقتي چون خرم و پورنجاتي و كروبي و... در شكسته ‌‌شدن كشتي اصلاحاتي است كه بسياري از مردم اميد بدان بسته بودند. اميدي كه يحتمل سير اتفاقات در اينروزها خاكستر آن را نيز بر باد ميدهد.

-تكميلي : گزارش بازتاب را در اينجا بخوانيد


۱۳۸۳ خرداد ۲۶, سه‌شنبه

gmail&yahoo

حسادت ياهوخاله به دايي جي‌ميل !
چند روزي است جي‌ميل -gmail- اين امكان را به دارندگان اكانت خود داده تا تعداد محدودي از دوستان خود را دعوت به عضويت در اين ايميل رايگان و يك گيگابايتي شركت معظم گوگل كنند.

جالب آنكه وقتي ايميل دعوتنامه‌ي ثبت نام به يكي از اكانت‌هاي ياهو فرستاده ميشود، ياهوميل آن را در پوشه‌ي -Bulk- كه مربوط به اسپم‌هاست و معمولا هر از چندي بدون خوانده شدن پاك مي‌شوند، ذخيره ميكند ولذا اگر شما به دوستي كه از شما خواهش كرده تا او را عضو جيميل كنيد، از طريقي ديگر اطلاع ندهيد كه او را دعوت كرده‌ايد، ممكن است اين سوتفاهم پيش بيايد كه شما در عضويت دوستتان خست يا كاهلي كرده‌ايدو به اصطلاح كلاس گذاشته‌ايد !

چندي قبل هم گفته شد در نسخه‌ي جديد ياهو مسنجر آفلاين‌هاي با آدرس بلاگ اسپات - سايت سرويس دهنده‌ي رايگان وبلاگ‌ها كه چندي قبل توسط شركت گوگل خريداري شد- حذف ميشوند كه اين يكي يقينا شاهكاري در حسادت در وب محسوب ميشود

از طرفي ياهو به سرعت مشغول به گسترش اعطاي ايميل‌هاي صدمگابايتي خود به دارندگان اكانت‌هاي قديمي چهارمگابايتي شده و همزمان گامهايي نيز براي كاهش حجم تبليغات در ميل‌باكس‌ها و كنترل اسپم‌هاي بي‌حد وحصر خود برداشته است

آنچه در اين ميان جذاب است بهبود كيفيت در گير ودار رقابت‌هاي اقتصادي باز است كه در نهايت به سوي منافع مشتري سوق ميگيرد. حتي اگر در اين ميان روابط شما ودوستتان به خاطر گوشت‌تلخ بازي‌هاي غول‌هاي اينترنتي بهم بخورد!!



۱۳۸۳ خرداد ۲۵, دوشنبه

iran_filter

خفقان سفيد

خوشحالم.خيلي. واي! داريم پيشرفت ميكنيم. همين امروز فرداست كه به نرخ رشد اقتصادي 9 درصد برسيم. در پوست خودم نميگنجم وقتي ميبينم كشور در مسير چين (يا ژاپن، چه فرقي ميكند (؟)اسلامي افتاده و بالاخره كشور از يكجا شروع كرده ؛ باز چه فرقي ميكند از كجا. بايد شروع ميكرديم. ژاپني‌ها اول كون‌گشادي را كنار گذاشتند و بعد پيشرفت كردند حالا ما اول پيشرفت ميكنيم وبعد پيزي گشادي را ترك ميكنيم. اشكالي دارد؟ نه فكر نمي‌كنم. (اصلا چه ربطي دارد اين قضيه‌ي فراخي كه من اينجا گفتم.خب عصباني‌ام ديگر)

بابا فيلتراسيون(چه اصطلاحي) را مي‌گويم. باور نكردني است. حتي وبلاگ زيتون راهم فيلتر كرده‌اند. خفقان سفيد: يك صفحه‌ي سفيد با دو خط نوشته‌ي آبي رنگ كه بله طبق مقررات ج‌اا مسدود است.

نمي‌دانم قضيه‌ي ديجيتالي كردن تلفن‌ها را ميدانيد يا نه ؟ تا چند روز ديگر حتي يك تلفن پالسي (قديمي) در ايران نخواهد بود و دولت كريمه‌ي معممين لطف كرده‌اند وبراي پيشرفت كشور تمام خطوط را ديجيتال كرده‌اند.باور كنيم فقط بخاطر ما و رفاه حال ما بوده واين مطلب ارتباطي با پيگيري كاربران اينترنت ندارد.

قانون جديدي كه شش ماه زندان براي نوشتن عقايد در وبلاگ در نظر گرفته را هم باور كنيم و باور كنيد كه فقط به خاطر اين بوده كه بي قانون نباشيم وگرنه اين حكومت با رحمت و رافتي كه دارد محال است بيفتد دنبال جوانهاي بيست ساله‌‌اي كه وبلاگ باعث شده از يك قهر تاريخي با نوشتن بگذرند.

خلاصه همه چيز امن وامان است و لذا همين جا با آقا پيمان مي‌بنديم كه :

رهبرا ! اي دلبرا ! قسم به جقه‌ي قدسي‌ات كه امسال تابستان ديگر حوصله‌ي شلوغ كاري نداريم . حضرتعالي با خيال راحت به ادامه‌ي تلاش هجده ساله‌ي مخفيانه‌تان براي ساختن بمب اتم و نابودي دشمن بپردازيد. همين امروز فرداست كه به اين نتيجه برسيم كه رفراندوم اصلا معنا ندارد و نعمت ولايت فقيه را حتي اگر فقط تك‌درصد مردم بخواهندش بايد وبايد حفظ كرد.

-با احترامات. يك دانشجو كه در شب امتحان همچون حمار در گل مانده.


۱۳۸۳ خرداد ۱۸, دوشنبه

سايت يك ضرب المثل

سايت دانشگاه آزاد اسلامي واحد علي آباد كتول !!

http://www.aliabadiau.ac.ir

قابل توجه كنكوري‌ها كه اين روزها حسابي عرق ميريزند ...

eshteghalzai



اشتغال زائي از نوع ژاپن اسلامي





با تشكر از دوستي كه اين تصوير را برايم فرستاده

۱۳۸۳ خرداد ۱۷, یکشنبه


علي‌آقا محمدي: مردي عاشق سايه

خبر اين بود : شماره آغازين سلام هموطن، روزنامه‌ي جديدالتاسيس صبح ايران منتشر شد.

شايد عجيب آيد كه چرا اين خبر آنچنان كه بايد پژواكي ندارد و برخلاف انتشار شرق و وقايع اتفاقيه، كنجكاوي و استقبالي چه در دكه‌ي روزنامه‌ها و چه در پيشخوان سايبرآباد برنيانگيخته است.

آنان كه پيگير احوالات و بلاياي مملكت شريفه شان هستند وهنوز به صف بي‌خيال سياست گويان نپيوسته‌اند نيك ميدانند دولت در پرده‌ي صدا وسيما يا همان مديريت پنهان راديو وتلوزيون جمهوري اسلامي در ده سال گذشته، در دستان خشن وآبله روي حاج علي آقا محمدي قرار داشت.

با رفتن علي لاريجاني از صدا وسيما، علي آقا محمدي نيز با كار در رسانه‌ي سيما ، چيزي كه عليرغم نداشتن شناخت ، آن را تحمل ميكرد، خداحافظي كرد وترجيح داد به حكم رهبري در عضويت در شوراي عالي امنيت ملي كه اضافه ميشد به حكم قبلي كه همانا مشاورت و نماينده‌گي ويژه در امور عراق بود بسنده كند.

طرفه آنكه آقا محمدي در مدت كار مطبوعاتي خود، علاقه خاصي به اخبار حوادث وجنايات از خود نشان داده چنان كه كارنامه‌ي فعاليت مطبوعاتي او از مجله پرفروش حوادث گرفته تا جام جم وهمينك سلام هموطن اين موضوع را نشان ميدهد كه استراژي وي براي افزايش فروش مطبعه‌هاي تحت نظارتش،دوري از سياست در عين مانور بر اخبار عامه پسند جنجالي جنحه وبزه است

نكته‌اي كه نبايد از نظر دور داشت هدفي است كه از انتخاب نام سلام هموطن مقصود بوده و آن استفاده از واژه‌ي نوستالژيك (سلام) است
نامگذاران اين اسم غريب، زيركانه به اين ظريف اشراف داشته‌اند كه اين روزنامه در افواه به تدريج روزنامه‌ي سلام خطاب خواهد شد واين يعني استفاده از سبقه‌ و اعتبار يك روزنامه‌ي تاريخي و در عين حال پر كردن جاي خالي روزنامه‌هاي مستقل با زردنامه‌هايي كه علت حضورشان تنها بالا بردن رقم و تعداد روزنامه‌هاي زير چاپ ايران است.امري كه مسلما بر روي ميزهاي چانه زني حقوق بشر بكار مي‌آيد




تحليل دايره‌اي

سبك جديدي كه شرقيان با روزنامه‌شان در نوشتن تحليل ومقالات در پيش گرفته‌اند را از آنجا كه به جاي موشكافي ريز ومقطعي در مورد خاص به دادن اطلاعات مختلف، متنوع و چند جانبه بسنده ميكند را ميتوان تحليل دايره‌اي ناميد.
تحليلي پيراموني كه نتيجه‌ي فشار مضاعف به مطبوعات است وعكس العمل طبيعي قلم كه با دوران زدن قصد فرار از گزمه‌ و شحنه و قاضي دارد و صدالبته كه به دقيق وعميق كردن خواننده مي‌انجامد و اين خيري است كه عدو شده سبب آن.

اگر مقاله‌ي زلزله در خدوت پوپوليسم از محمد قوچاني در شرق را خوانده‌ايد كه مي‌نويسد:

برخى مديران شهرى مى دانند كه مردم از سركشى امرا به رعايا با لباس مبدل يا محقر خشنود مى شوند. پس رؤسا به ديدار عوام مى روند و به جاى اصلاح بوروكراسى ويران كشور آن را ويران مى كنند

اين را هم بخوانيد:

به نظرم تعريف‌اش از پوپوليسم كمي انحرافي است چرا كه از جايگاه و طبقه‌ي اجتماعي عوام جامعه تعريف غلطي دارد. بنظرم عوام ما آنهايي هستند كه ميگويند جمهوري اسلامي بايد برود اما يا نميدانند در ازاي آن چه ميخواهند و يا آرزوي آزادشدن(؟!) با تانك و تاج را دارند.
همانطور كه به پانزده درصد مردم(people) نمي‌توان عموم مردم گفت، رفتارهايي كه در نهايت تك‌ درصد جامعه را خوش مي‌آيد را پوپوليستي نميتوان ناميد

۱۳۸۳ خرداد ۱۲, سه‌شنبه


حقيقتي هست كه در تمام محاسبات واظهار نظرهاي فرهنگي واجتماعي وسياسي در رابطه با ايران نبايد آن را فراموش كرد وآن اينكه در هيچ دوره‌اي از تاريخ يك ونيم هزاره‌اي اسلام در اين سرزمين به اين اندازه دين و مذهب مورد بي اعتنايي وبي اعتمادي نسل جوان جامعه قرار نگرفته است.

انزواي اسلام آنهم در عصر ولايت فقيه را تنها با سرنوشت دين زردتشت در عصر حكومت ظاهرا زردتشتي ساسانيان ميتوان قياس كرد. قياسي آنچنان كه جامعه‌شناسان پيش بيني كرده‌اند از تكرار تاريخ بر اساس علم تاريخ

خبرها پشت سرهم ميرسد. خبر از فعاليت دامنه‌دار گروههاي مبلغ مسيحيت و بعضا زردتشتي كه در اين فرصت پيش آمده، ناشي از خلا وشك، در حال كسب همكيش‌اند

توري كه مدعيان سوداگر و دروغين اسلام ومسلماني، با دافعه‌ي خود پهن كرده‌اند در آنسوي كم جاذبه، طعمه ميگيرد