۱۳۸۳ اردیبهشت ۴, جمعه
۱۳۸۳ فروردین ۲۸, جمعه
* در كشورهاي ديكتاتوري ، چون براي جلوگيري از اغتشاشات با سازمانهاي زير زميني مبارزه مي شود ، اصولا" مترو " هم نبايد تاسيس شود ، چون مترو هم يك سازمان زير زميني است !!
نشريات دانشجويي ؛ رنجها واميدها
گاهي مدتها دنبال نوشتن از ايده اي هستي اما نهايتا با دست جلو ميروي و با دل پس ميزني ؛ مقاله ي تشك سرخ قدرت را از پارسال كه رسول خادم وارد شوراي شهر تهران شد در ذهن داشتم و مدام دلم نمي آمد از رسول به خاطر هنر فهميدن و فروغ فرخ زاد خواندنش به آنگونه ياد كنم كه در مورد برادر ناتني اش برادر امير رضا خادم نوشتم .
دست روزگار خود دست مايه ي آن نوشته ي قياسي را فراهم كرد و كشتي گير ديگري به گود قضاوت كشيده شد .
حال بعد از گذشت ماهها از حادثه اي كه بر من و ساير دوستان دانشجويم براي چاپ نشريه ي ... رفت ، اين نوشته ي بهنود ، آنچه ماهها به كمك تلقين و خواندن كتاب هاي موفقيت و مسافرت فراموش كرده بودم به يادم آورد . گفتم شرح حال ماجرا بنويسم تا هم خود از اين خاطره ي محبوس مانده در قفس تنگ سينه برهانم و هم شما را بر سر خوان تماشا بنشانم تا ببينيد جدل قلم با چماغ ، جنگ كلام با مشت و جنگ تنفس و خفقان .پيشاپيش از سه نقطه هاي مكرر كه دليلش خود ميدانيد عذر ميخواهم
سال... بود كه اولين جلسه ي تصميم گيري براي چاپ نشريه را در كتابخانه ي پارك نزديك دانشكده ... برگزار كرديم . من بودم وامير رضا و محمود با خانم ها فهيمه و سهيلا
صحبت ها شد از حدود كار واينكه چه كنيم تا در عين جذابيت مسئله دار نشود ( وچه خوش خيال بوديم ) حتي قرار شد با بسيج و انجمن اسلامي هماهنگ كنيم كه صفحه اي هم به نظرات آنها اختصاص دهيم و اينقدري دستگيرمان بود كه چون به هيچكدام تكيه نداريم بايد آوانس داد و خلاصه صحبت ها شد از توزيع و چاپ .
و از روز بعد گرفتن مجوز از اين و آن وديدن رييس دانشگاه وبرادر فلاني وفلاني از حراست و توجيه شديم در بهمان مكان وتعهد داديم در بيسار دفتر كه بله ما كله مان بوي قرمه سبزي جات نميدهد و دردسرهاي ديگر
شروع كرديم . چه بنويسيم كه به سبيل قباي كسي برنخورد ؟ چطور بنويسيم كه گزندي به شعورمان نزند و خودسانسوري از همان ابتدا نكرده باشيم ؟. گويي لفظ شروع كردن را در مورد همين خودسانسوري بكار برده باشيم همه جا همراهمان بود وتجربه ها پيش رو كه بله محسن و اشكان ديروز دادگاه بودند به خاطر فلان مقاله و در قم دانشجويي اعدام و در فلان جا شلاق .
در جمع وجور كردن شماره ي اول كارمان به جايي كشيده بود كه بعد از توزيع چهارصد نسخه فهميديم مجله ي اجتماعي مان ، ادبي از كار درآمده و آنهم چه ادبياتي ! از نوع : همه اسلاف من آن بود كه رستم به ديدار بن لادن از طوس با مترو برفت ! شلم شوربايي كه درست است به كسي برنخورد ولي به پر پلگار خودمان زد و حتي كار به كنار كشيدن دو سه نفرمان كشيد كه خورديم به شلوغي هاي آبان وآذر دانشگاه ها و فضاي نو ، نشريه ي نو
شتابزده تر از آنكه به ياد آوريم تامل و انديشه را ، به يكباره چنان شد كه خود به التماس نسخه هاي شماره ي دوم از دست اين وآن جمع ميكرديم به آرزوي اينكه قبل از اينكه بيخ بردارد قضيه ، تمامش كنيم و نميدانم از خوش حادثه بود يا از به هم پاشيدگي امور كه قضيه ي آن نسخه چنان شد كه گويي هيچ گاه دوساعتي پنجاه نسخه ي آن بيرون توزيع نشده و هنوز از فكر آن خبط كه كرده بوديم با چاپ كاريكاتور عاليجناب خاكستري پوش خنجر به دست، به لرز مي افتم
اما به رسم آنكه گفته اند تا سه نشود بازي نشود ، نسخه ي سوم مجله ي ...آغاز يك بازي احمقانه بود كه يك سوي آن چند جوان با جواني شان بودند و آن سو در ظاهر عده اي چماقدار و در باطن تمام استبداد.
جنجال بر سر يك صفحه مزخرفاتي كه نوشته بودم آنهم در اوج محبوبيت خاتمي كه او را تنها پلي دانسته بودم براي عبور مقطعي از استبداد ، به توزيع نرسيده در چاپخانه ي دانشگاه منگنه شد و خودم ارجاعي به جلسه ي توجيهي دوساعت وبيست دقيقه اي با معاونت فرهنگي دانشگاه .
چه دلخوش بودم كه ميخواستم حاج آقا را هم توجيه كنم .حالا ميفهمم معني پوزخندهاي بي كلام و بي صدايش كه تمسخر آنهمه شور واميد من بود و او فقط يك امضا ميخواست. پاي يك تعهد نامه .
درست فرداي آنروز دعوت به گفتگو با مسئول بسيج دانشگاه كه البته خودش ميگفت گپ زدن . و نيمچه توهيني يعني كه خالي شد وخلاص . هرچند براي شماره ي سوم نشريه زياد بود واينطوري معلوم بود كه به پنج هم نميرسيم .اين شد كه سر طناب را شل كرديم به گمان آنكه آنها هم شل ميكنند كه البته كردند اما نه بيشتر از سه ماه و در اسفند ماه با كتك خوردن امير رضا توسط برادران مخلص توپ را آتش كرديم . عكس گرفتيم از چند تا بچه هاي سهميه اي بي سواد .عكس ها را شطرنجي چاپ كرديم وتهديد به اينكه در صورت ادامه فحاشي ها ممكن است خانه هاي به هم ريخته سر جايشان برگردند واين اطلاعات را ما از يكي از بچه هاي ... دانشگاه گرفته بوديم .پنج نفري ميشدند. دو تا پسر از دو سرتيپ ، پدر يكي بي شغل ، يك دختر كه پدرش قاضي بود و آن يكي پسركي متاهل كه تنها عبارت كارمند دولت در پرونده داشت .
با چاپ عكس ها ، همين آخرين شماره نيز به توزيع گسترده نرسيده جمع شد و باز منگنه ومهر حراست و ... اما اين بار پاي ما به ماجرايي كشيده شد كه اصلا فكر نميكرديم هزينه ي چاپ چند عكس شطرنجي شده ويا زدن بلوف و تهديد به افشاي پنج دانشجوي سهميه اي باشد.
ادامه دارد...
نشريات دانشجويي ؛ رنجها واميدها
گاهي مدتها دنبال نوشتن از ايده اي هستي اما نهايتا با دست جلو ميروي و با دل پس ميزني ؛ مقاله ي تشك سرخ قدرت را از پارسال كه رسول خادم وارد شوراي شهر تهران شد در ذهن داشتم و مدام دلم نمي آمد از رسول به خاطر هنر فهميدن و فروغ فرخ زاد خواندنش به آنگونه ياد كنم كه در مورد برادر ناتني اش برادر امير رضا خادم نوشتم .
دست روزگار خود دست مايه ي آن نوشته ي قياسي را فراهم كرد و كشتي گير ديگري به گود قضاوت كشيده شد .
حال بعد از گذشت ماهها از حادثه اي كه بر من و ساير دوستان دانشجويم براي چاپ نشريه ي ... رفت ، اين نوشته ي بهنود ، آنچه ماهها به كمك تلقين و خواندن كتاب هاي موفقيت و مسافرت فراموش كرده بودم به يادم آورد . گفتم شرح حال ماجرا بنويسم تا هم خود از اين خاطره ي محبوس مانده در قفس تنگ سينه برهانم و هم شما را بر سر خوان تماشا بنشانم تا ببينيد جدل قلم با چماغ ، جنگ كلام با مشت و جنگ تنفس و خفقان .پيشاپيش از سه نقطه هاي مكرر كه دليلش خود ميدانيد عذر ميخواهم
سال... بود كه اولين جلسه ي تصميم گيري براي چاپ نشريه را در كتابخانه ي پارك نزديك دانشكده ... برگزار كرديم . من بودم وامير رضا و محمود با خانم ها فهيمه و سهيلا
صحبت ها شد از حدود كار واينكه چه كنيم تا در عين جذابيت مسئله دار نشود ( وچه خوش خيال بوديم ) حتي قرار شد با بسيج و انجمن اسلامي هماهنگ كنيم كه صفحه اي هم به نظرات آنها اختصاص دهيم و اينقدري دستگيرمان بود كه چون به هيچكدام تكيه نداريم بايد آوانس داد و خلاصه صحبت ها شد از توزيع و چاپ .
و از روز بعد گرفتن مجوز از اين و آن وديدن رييس دانشگاه وبرادر فلاني وفلاني از حراست و توجيه شديم در بهمان مكان وتعهد داديم در بيسار دفتر كه بله ما كله مان بوي قرمه سبزي جات نميدهد و دردسرهاي ديگر
شروع كرديم . چه بنويسيم كه به سبيل قباي كسي برنخورد ؟ چطور بنويسيم كه گزندي به شعورمان نزند و خودسانسوري از همان ابتدا نكرده باشيم ؟. گويي لفظ شروع كردن را در مورد همين خودسانسوري بكار برده باشيم همه جا همراهمان بود وتجربه ها پيش رو كه بله محسن و اشكان ديروز دادگاه بودند به خاطر فلان مقاله و در قم دانشجويي اعدام و در فلان جا شلاق .
در جمع وجور كردن شماره ي اول كارمان به جايي كشيده بود كه بعد از توزيع چهارصد نسخه فهميديم مجله ي اجتماعي مان ، ادبي از كار درآمده و آنهم چه ادبياتي ! از نوع : همه اسلاف من آن بود كه رستم به ديدار بن لادن از طوس با مترو برفت ! شلم شوربايي كه درست است به كسي برنخورد ولي به پر پلگار خودمان زد و حتي كار به كنار كشيدن دو سه نفرمان كشيد كه خورديم به شلوغي هاي آبان وآذر دانشگاه ها و فضاي نو ، نشريه ي نو
شتابزده تر از آنكه به ياد آوريم تامل و انديشه را ، به يكباره چنان شد كه خود به التماس نسخه هاي شماره ي دوم از دست اين وآن جمع ميكرديم به آرزوي اينكه قبل از اينكه بيخ بردارد قضيه ، تمامش كنيم و نميدانم از خوش حادثه بود يا از به هم پاشيدگي امور كه قضيه ي آن نسخه چنان شد كه گويي هيچ گاه دوساعتي پنجاه نسخه ي آن بيرون توزيع نشده و هنوز از فكر آن خبط كه كرده بوديم با چاپ كاريكاتور عاليجناب خاكستري پوش خنجر به دست، به لرز مي افتم
اما به رسم آنكه گفته اند تا سه نشود بازي نشود ، نسخه ي سوم مجله ي ...آغاز يك بازي احمقانه بود كه يك سوي آن چند جوان با جواني شان بودند و آن سو در ظاهر عده اي چماقدار و در باطن تمام استبداد.
جنجال بر سر يك صفحه مزخرفاتي كه نوشته بودم آنهم در اوج محبوبيت خاتمي كه او را تنها پلي دانسته بودم براي عبور مقطعي از استبداد ، به توزيع نرسيده در چاپخانه ي دانشگاه منگنه شد و خودم ارجاعي به جلسه ي توجيهي دوساعت وبيست دقيقه اي با معاونت فرهنگي دانشگاه .
چه دلخوش بودم كه ميخواستم حاج آقا را هم توجيه كنم .حالا ميفهمم معني پوزخندهاي بي كلام و بي صدايش كه تمسخر آنهمه شور واميد من بود و او فقط يك امضا ميخواست. پاي يك تعهد نامه .
درست فرداي آنروز دعوت به گفتگو با مسئول بسيج دانشگاه كه البته خودش ميگفت گپ زدن . و نيمچه توهيني يعني كه خالي شد وخلاص . هرچند براي شماره ي سوم نشريه زياد بود واينطوري معلوم بود كه به پنج هم نميرسيم .اين شد كه سر طناب را شل كرديم به گمان آنكه آنها هم شل ميكنند كه البته كردند اما نه بيشتر از سه ماه و در اسفند ماه با كتك خوردن امير رضا توسط برادران مخلص توپ را آتش كرديم . عكس گرفتيم از چند تا بچه هاي سهميه اي بي سواد .عكس ها را شطرنجي چاپ كرديم وتهديد به اينكه در صورت ادامه فحاشي ها ممكن است خانه هاي به هم ريخته سر جايشان برگردند واين اطلاعات را ما از يكي از بچه هاي ... دانشگاه گرفته بوديم .پنج نفري ميشدند. دو تا پسر از دو سرتيپ ، پدر يكي بي شغل ، يك دختر كه پدرش قاضي بود و آن يكي پسركي متاهل كه تنها عبارت كارمند دولت در پرونده داشت .
با چاپ عكس ها ، همين آخرين شماره نيز به توزيع گسترده نرسيده جمع شد و باز منگنه ومهر حراست و ... اما اين بار پاي ما به ماجرايي كشيده شد كه اصلا فكر نميكرديم هزينه ي چاپ چند عكس شطرنجي شده ويا زدن بلوف و تهديد به افشاي پنج دانشجوي سهميه اي باشد.
ادامه دارد...
۱۳۸۳ فروردین ۲۳, یکشنبه
تشك سرخ قدرت
برداشت اول :
گويند : امامعلي حبيبي كارگر شهرداري شاهي ( قائم شهر كنوني ) بود كه به سبب علاقه به كشتي آزاد در اين ورزش پيشرفت كرد و به قهرماني جهان رسيد واز همين رهگذر وارد مجلس شوراي ملي آنزمان شد .حبيبي تنها نماينده آن دوره مجلس بود كه همنگام گرفتن حقوق نمايندگي ، پاي ليست را انگشت ميزد !
حبيبي مدتي هم هنرپيشه فيلمهاي فارسي شد و در چند فيلم سينمايي نظير ببر مازندران و آدم وحوا به ايفاي نقش پرداخت.
موقعي كه حبيبي در فيلم آدم وحوا نقش آدم را بازي كرده بود نمايندگان مجلس در بهارستان سر به سرش مي گذاشتند و هر جا كه به او ميرسيدند مخاطب قرارش داده وميگفتند : خوش به حالت كه بالاخره آدم شدي !
از كارهاي جالبي كه به او نسبت ميدهند يكي هم چاپ كارت ويزيت است ! زماني كه حبيبي را به عنوان نماينده وارد مجلس كردند به تقليد از ديگر رجال كه داراي كارت ويزيت بودند به راهروي زيرزميني ميدان سپه سابق مراجعه و سفارش چاپ كارت ويزيت با نام خودش را داد
چندي بعد كارت ويزيت هايي كه امامعلي حبيبي به دست اين و آن داده بود خود مضمون تازه اي براي او شد.
نماينده شاهي روي كارت ويزيت خود نوشته بود :
دسته گلي كه حبيبي به آب داده بود تا مدتها نقل محافل ومجامع تهران بود.
برداشت دوم :
غلامرضا تختي در خانوادهاي متوسط در محلهي خاني آباد تهران به دنيا آمد. تختي عليرغم مشکلات خانوادگي توانست 9 سال در دبستان و دبيرستان منوچهري خاني آباد درس بخواند و سپس به سبب علاقه به کشتي و ورزش باستاني به باشگاه پولاد رفت.
تختي اولين کشتي گير ايراني است که موفق شد در سه وزن مختلف صاحب مدال هاي جهاني و المپيک بشود و البته آنچه او را به شهرت و محبوبيت ماندگار براي نسل ها رسانيد نه مدال ها ( كه بعد او بودند آنان كه بيشتر مدال بر گردن آويختند) ، بلكه تسليم نشدن ورضا ندادن به شرايط و تحميلات زمان بود .در عهد ابتذال تبليغاتي ، غلامرضا تختي حاضر به پذيرش حضور در تيزرهاي تبليغاتي وسينمايي نشد . نقل همين از پول و قدرت گذشتن ها از او پهلوان ساخت
در سال 1345 زندگي مشترک خود را با همسرش آغاز کرد؛ حاصل آن تولد بابک در سال 1346 بود و سرانجام پس از گذشت چهار ماه از تولد فرزندش ،خبر درگذشت پر ابهامش همه را در اندوهي عظيم و بهتي شگفت انگيز فرو برد
برداشت سوم :
امير رضا خادم فرزند همسر اول محمد خادم - از اعضاي تيم ملي در دهه چهل شمسي - سال 1348 در مشهد به دنيا آمد. در سن 19 سالگي در تركيب تيم ملي كشتي قرار گرفته و موفق به كسب مدال هاي متعدد در مسابقات بين المللي و المپيك شد.در سال 1998 در زمان مربيگري او بر تيم ملي ، تيم ايران به قهرماني جهان رسيد. وي در سال 1380 به رياست فدراسيون كشتي رسيد كه اين بار ضعف مديريتي و برخواستن اعتراض ها به استعفاي او انجاميد
امير خادم از نفوذ بالايي در عمر قهرماني خود برخوردار بود . چنانكه بيشتر مواقع از شركت در مسابقات انتخابي خودداري ميكرد و در نهايت به همراه تيم ملي به مسابقات بين المللي اعزام ميشد
در انتخابات خرداد ماه 76 ، اعلام حمايت خادم از ناطق نوري - كه از وعده ي رسيدن رياست سازمان تربيت بدني به او پرده برداشت - دردسرها و حرف و حديث هاي زيادي براي وي به همراه داشت و محبوبيتش به شدت رو به افول گذاشت.
در انتخابات اول اسفند 81 و در شرايطي كه شرايط سياسي واجتماعي ايران دوران سرخوردگي ناشي از به نتيجه رسيدن مطالبات خود را طي ميكرد و از طرفي پايه هاي سنتي قدرت در ايران به يكدست تر كردن حكومت روي آورده وبا رد صلاحيت ها بهانه ي تحريم انتخابات را كامل كرده بودند ، امير رضا خادم از ليست انتخاباتي گروهي آبادگران نام سر برآورد و با كسب آراي حدود 8 درصد از كل واجدين شرايط تهراني (700 هزار راي ) پاي به مجلس نهاد.
در حال حاضر ، خادم درصدد اخذ مدرك دكترا به صورت تحصيل ترددي (!) از دانشگاهي بلژيكي است.
در همين مورد :
>>نتايج جستجو براي امامعلي حبيبي ؛ چهل مورد - لينك
>>نتايج جستجو براي غلامرضا تختي ؛ دويست وپنجاه مورد - لينك
حال خودتان قضاوت كنيد كدام برداشت ماندگار است ؟ آيا بين برداشت اول وسوم تفاوتي ميبينيد يا شما نيز معتقديد برداشت سوم تنها نسخه ي امروزي برداشت اول است و نه بيشتر ؟
برداشت اول :
گويند : امامعلي حبيبي كارگر شهرداري شاهي ( قائم شهر كنوني ) بود كه به سبب علاقه به كشتي آزاد در اين ورزش پيشرفت كرد و به قهرماني جهان رسيد واز همين رهگذر وارد مجلس شوراي ملي آنزمان شد .حبيبي تنها نماينده آن دوره مجلس بود كه همنگام گرفتن حقوق نمايندگي ، پاي ليست را انگشت ميزد !
حبيبي مدتي هم هنرپيشه فيلمهاي فارسي شد و در چند فيلم سينمايي نظير ببر مازندران و آدم وحوا به ايفاي نقش پرداخت.
موقعي كه حبيبي در فيلم آدم وحوا نقش آدم را بازي كرده بود نمايندگان مجلس در بهارستان سر به سرش مي گذاشتند و هر جا كه به او ميرسيدند مخاطب قرارش داده وميگفتند : خوش به حالت كه بالاخره آدم شدي !
از كارهاي جالبي كه به او نسبت ميدهند يكي هم چاپ كارت ويزيت است ! زماني كه حبيبي را به عنوان نماينده وارد مجلس كردند به تقليد از ديگر رجال كه داراي كارت ويزيت بودند به راهروي زيرزميني ميدان سپه سابق مراجعه و سفارش چاپ كارت ويزيت با نام خودش را داد
چندي بعد كارت ويزيت هايي كه امامعلي حبيبي به دست اين و آن داده بود خود مضمون تازه اي براي او شد.
نماينده شاهي روي كارت ويزيت خود نوشته بود :
دسته گلي كه حبيبي به آب داده بود تا مدتها نقل محافل ومجامع تهران بود.
برداشت دوم :
غلامرضا تختي در خانوادهاي متوسط در محلهي خاني آباد تهران به دنيا آمد. تختي عليرغم مشکلات خانوادگي توانست 9 سال در دبستان و دبيرستان منوچهري خاني آباد درس بخواند و سپس به سبب علاقه به کشتي و ورزش باستاني به باشگاه پولاد رفت.
تختي اولين کشتي گير ايراني است که موفق شد در سه وزن مختلف صاحب مدال هاي جهاني و المپيک بشود و البته آنچه او را به شهرت و محبوبيت ماندگار براي نسل ها رسانيد نه مدال ها ( كه بعد او بودند آنان كه بيشتر مدال بر گردن آويختند) ، بلكه تسليم نشدن ورضا ندادن به شرايط و تحميلات زمان بود .در عهد ابتذال تبليغاتي ، غلامرضا تختي حاضر به پذيرش حضور در تيزرهاي تبليغاتي وسينمايي نشد . نقل همين از پول و قدرت گذشتن ها از او پهلوان ساخت
در سال 1345 زندگي مشترک خود را با همسرش آغاز کرد؛ حاصل آن تولد بابک در سال 1346 بود و سرانجام پس از گذشت چهار ماه از تولد فرزندش ،خبر درگذشت پر ابهامش همه را در اندوهي عظيم و بهتي شگفت انگيز فرو برد
برداشت سوم :
امير رضا خادم فرزند همسر اول محمد خادم - از اعضاي تيم ملي در دهه چهل شمسي - سال 1348 در مشهد به دنيا آمد. در سن 19 سالگي در تركيب تيم ملي كشتي قرار گرفته و موفق به كسب مدال هاي متعدد در مسابقات بين المللي و المپيك شد.در سال 1998 در زمان مربيگري او بر تيم ملي ، تيم ايران به قهرماني جهان رسيد. وي در سال 1380 به رياست فدراسيون كشتي رسيد كه اين بار ضعف مديريتي و برخواستن اعتراض ها به استعفاي او انجاميد
امير خادم از نفوذ بالايي در عمر قهرماني خود برخوردار بود . چنانكه بيشتر مواقع از شركت در مسابقات انتخابي خودداري ميكرد و در نهايت به همراه تيم ملي به مسابقات بين المللي اعزام ميشد
در انتخابات خرداد ماه 76 ، اعلام حمايت خادم از ناطق نوري - كه از وعده ي رسيدن رياست سازمان تربيت بدني به او پرده برداشت - دردسرها و حرف و حديث هاي زيادي براي وي به همراه داشت و محبوبيتش به شدت رو به افول گذاشت.
در انتخابات اول اسفند 81 و در شرايطي كه شرايط سياسي واجتماعي ايران دوران سرخوردگي ناشي از به نتيجه رسيدن مطالبات خود را طي ميكرد و از طرفي پايه هاي سنتي قدرت در ايران به يكدست تر كردن حكومت روي آورده وبا رد صلاحيت ها بهانه ي تحريم انتخابات را كامل كرده بودند ، امير رضا خادم از ليست انتخاباتي گروهي آبادگران نام سر برآورد و با كسب آراي حدود 8 درصد از كل واجدين شرايط تهراني (700 هزار راي ) پاي به مجلس نهاد.
در حال حاضر ، خادم درصدد اخذ مدرك دكترا به صورت تحصيل ترددي (!) از دانشگاهي بلژيكي است.
در همين مورد :
>>نتايج جستجو براي امامعلي حبيبي ؛ چهل مورد - لينك
>>نتايج جستجو براي غلامرضا تختي ؛ دويست وپنجاه مورد - لينك
حال خودتان قضاوت كنيد كدام برداشت ماندگار است ؟ آيا بين برداشت اول وسوم تفاوتي ميبينيد يا شما نيز معتقديد برداشت سوم تنها نسخه ي امروزي برداشت اول است و نه بيشتر ؟
حيف است در اين تجربه تنها باشيم
حالا كه مقتدي صدر اينگونه عده اي عوام عقب نگه داشته شده ، به دنبال خود و در مكتب ذوب شدگان ولايتش اسير كرده، انسان آتش زده و ميدرند، چه بهتر تا منطقه اي در عراق در دست او قرار گيرد تا تجربه ي حكومت طيلسان پوشان به اين نعلين زده ها بفهماند آنچه ايرانيان بيست سالي است فهميده اند
هواي سر بعضي از اين ها كه بعد از سي سال جرات جيك زدن پيدا كرده اند و يك سالي است مزه ي راهپيمايي را چشيده اند به همان ميماند كه ايرانيان را در اوايل انقلاب 57 بود و آنان نيز بي شك به دو سه سالي نرسيده خواهند فهميد كه با فقه واصول وشرح وخارج نميتوان ديواري به بالا برد چه برسد به اداره ي امورات جامعه اي
آري حيف است در اين تجربه تنها باشيم .
دير يا زود اينان نيز به بعد پنهان در رياي ملايان خواهند رسيد و چه زود است همينان كه به عشق مقتداي صدر خود از توحش باكي ندارند ، آري همين ها ، بر سر بريده اش جايزه تعيين كنند
اي كاش تجربه كنند تا يك عمر در حسرت حكومت ولايي پرپر نزنند و تا ديگر به تحريك اجنبي و براي تحت تاثير قرار داردن مشكلات داخلي اش از بحران هسته اي گرفته تا حقوق بشر ابزار نشوند.
>> لطفا اسلحه ي خود را تحويل دهيد ؛ خوابگرد - لينك
>>صداي پاي عينالقضات ؛ مطلبي قديمي كه در جستجو ديدم و پسنديدم - لينك - اگر فيلتر است در اينجا ببينيد
>> سايت جيگردات كام ، حسين درخشان و افشاگري هاي آبكش ؛ يكي بگه چه خبره - لينك
>> وبلاگ سردبير ؛ وبلاگ آرش سيگارچي سردبير روزنامه ي گيلان امروز - لينك
حالا كه مقتدي صدر اينگونه عده اي عوام عقب نگه داشته شده ، به دنبال خود و در مكتب ذوب شدگان ولايتش اسير كرده، انسان آتش زده و ميدرند، چه بهتر تا منطقه اي در عراق در دست او قرار گيرد تا تجربه ي حكومت طيلسان پوشان به اين نعلين زده ها بفهماند آنچه ايرانيان بيست سالي است فهميده اند
هواي سر بعضي از اين ها كه بعد از سي سال جرات جيك زدن پيدا كرده اند و يك سالي است مزه ي راهپيمايي را چشيده اند به همان ميماند كه ايرانيان را در اوايل انقلاب 57 بود و آنان نيز بي شك به دو سه سالي نرسيده خواهند فهميد كه با فقه واصول وشرح وخارج نميتوان ديواري به بالا برد چه برسد به اداره ي امورات جامعه اي
آري حيف است در اين تجربه تنها باشيم .
دير يا زود اينان نيز به بعد پنهان در رياي ملايان خواهند رسيد و چه زود است همينان كه به عشق مقتداي صدر خود از توحش باكي ندارند ، آري همين ها ، بر سر بريده اش جايزه تعيين كنند
اي كاش تجربه كنند تا يك عمر در حسرت حكومت ولايي پرپر نزنند و تا ديگر به تحريك اجنبي و براي تحت تاثير قرار داردن مشكلات داخلي اش از بحران هسته اي گرفته تا حقوق بشر ابزار نشوند.
>> لطفا اسلحه ي خود را تحويل دهيد ؛ خوابگرد - لينك
>>صداي پاي عينالقضات ؛ مطلبي قديمي كه در جستجو ديدم و پسنديدم - لينك - اگر فيلتر است در اينجا ببينيد
>> سايت جيگردات كام ، حسين درخشان و افشاگري هاي آبكش ؛ يكي بگه چه خبره - لينك
>> وبلاگ سردبير ؛ وبلاگ آرش سيگارچي سردبير روزنامه ي گيلان امروز - لينك
۱۳۸۳ فروردین ۱۵, شنبه
الف)سيزده بدر آخوندي : روز طبيعت !!!
نميدانم شما چطور، ولي شخصا از اينكه سيما خانم لاريجاني ازبردن نام سيزده بدر كراهت دارد حالم متغير ميشود . مدام روز طبيعت ، روز طبيعت ...به گمانم علي گدا از كساد بودن كاسبي در سيزده بدر خاطره ي نوستالژيك و خوشي ندارد !
ب)خانه ي مارمولك كجاست ؟
حرفها وحديث ها پيرامون فيلم مارمولك در اوج است .مارمولك فيلمي جذاب با طنز شسته رفته اي است كه اگر از خط قرمزها نگذشته باشد لااقل بر آنها پا نهاده و اين به خودي خود يك موفقيت است.
مارمولك همچون زير نور ماه ، جذابيت وارد شدن به دنياي معممين را به خوبي شناخته و مطمئنا با توقيفي كه شد، فروش خارق العاده اي خواهد داشت.
نكته اي كه هست ، مارمولك از ابتدا نيز با كمترين مخالفتها از سوي نهادهاي بنيادگرا ورسانه هاي آنها مواجه بود و در عوض اين بار اين دگر انديشان بودند كه نتوانستند مخالفت خود را از ريا وتظاهر خوابيده در لايه هاي سكانس هاي فيلم تبريزي پنهان كنند
شاهد ماجرا مرتضي نبوي وسبيه خانمشان كه بعد از ديدن فيلم در مصاحبه با خبرگزاري فارس از تلاش فيلم براي آشتي جوانان ومردم با آخوندها اظهار رضايت كرده اند و لذا گزينه ي مخالفت حوزويون با اكران فيلم كنار ميرود
در يك كلام ، مارمولك با استفاده از پوسته ي طنز ، در صدد بازسازي هسته ي وجهه ي روحانيون البته به نسخه اي نو برآمده و به ارائه تصويري مظلوم و مورد سو تفاهم قرار گرفته از جامعه ي معممين دست زده است
اينجاست كه وجود ارتباط بين توقيف مارمولك و حسادت ها و سنگ اندازي هاي محيط سينما ، گزينه اي يحتمل تر است...در هر حال معتقدم ، مارمولك شروع يك فضاي سينماي جديد را بعد از دو سال ركود ، خبر ميدهد كه بايد ديد قشر نخبه و تغيير خواه ، و خسته شدگان تز تغييرات از بالا ،ميتوانند به مرور به يك آشتي استراتژيك با سينما برسند يا نه.
لينكداني :
>>به دايركتوري سايت و وبلاگهاي سياسي بپيونديد : كليك
>>مايلي كهن برد و ايران باخت ؛همانطور كه سياست ما عين ديانت ماست ، همينطور سياست ما عين فوتبال ماست
اين را ببينيد : سكس رايگان !!!! ؛ كليك بابا از اين آفلاين ها كمتر بفرستيد:(
>>حاجي حاجي مكه ! يك بلاگر گمشده به ميقات ميرود ؛ التماس دعا ؛خسي در ميقات آل احمد فراموش نشود كاكو كليك
>>كليپ زيبا بر آهنگ تهديد از آلبوم آدم فروش شادمهر ؛ كليك
>>شخصيت شناسي بر اساس برخورد انسان ها با كثافت ديگران ؛ مطلب جالبي است : كليك
۱۳۸۳ فروردین ۱۳, پنجشنبه
چيزكي باب دندان فمنيست ها !
اين ايام عيدي از بيست وچها ر ساعت ، نيم ساعتي وقت ميگذاشتم براي سيماي لاريجاني و شركا .آنچه جذبم كرده برنامه ي به نسبه بديعي است با نام صندلي داغ
صندلي داغ يك گفتگوي دو نفره است بين مجري و مهمان برنا مه . طبق معمول سوال وجواب .اما آنچه تا حدودي جذابيت به اين گفتگو داده ، كشيده شدن پاي سوالات مطبوعا ت زرد به جام جم و خيابان آفريقاست
چي ميخوريد ، چي گوش ميدهيد،فحش ميدهيد يا نه ، زن ذليل هستيد يا نه و ...
مهمان ها هم از قبيل ورزشكار وهنرپيشه و صاحب منصب و... و باز درست همچون مجله هاي خانوادگي؛ كه البته آنها نيمي از فروششان را از كنار سماجت مصاحبه كننده ي تا در خانه ي عم قزي طرف بروي خود ميكنند و صدا وسيماست ويك اشاره به مهمان تا با جان ودل بيايد...
در يكي از قسمت ها ، مهمان برنامه ، بختياري رييس سازمان زندان ها بود.
در جايي مجري پرسيد :روز زن به خانمتان هديه هم مي دهيد ؟
بختياري : بله ، اتفاقا امسال چون يخچال ما قديمي شده بود اين شد كه گفتيم روز زن ، يك يخچال نو به ايشان هديه كنيم و ...!
كه با اين سوتي عظما، حتي مجري به فغان آمد كه اي بابا آنكه اسباب خانه است و...
لينكدوني
>>تخم هاي دوزرده ي سعيد ديگر ؛ مجموعه اي از منتخب نوشته هاي ده ماه لاگيدن حقير
>>مخابرات = بيل گيتس + بيل گيتس + بيل گيتس +... ؛ ماجراي فروش پنج مليون موبايل
>>قوي ترين زن دنيا ؛ اطلاعات كامل وجامعي در رابطه با خانم ... مطلب جالبي كه گويا نيوز به آن لينك داده است...خودتان بخوانيد
>> افشين زند : بلاگري كه خسته شد و نا اميد ، زد و وبلاگش را پاك كرد ؛شايد اين جنون دير يا زود به سراغ همه ي ما مي آيد
حرفهاي در گوشي :
از همه و همه ي عزيزان كه با ايميل وكامنت عيد نوروز را تبريك گفتند صدها تشكر ميكنم و شرمسار زينكه نمي توانم جوابشان را بدهم .
از رامتين عزيز كه نسبت به سلامت و آزادي من اظهار نگراني كرده چيزي جز نوشتن از اشكي كه بر گوشه ي چشمم از لطفش حدقه زده ندارم.
از آقاي آرمان كه لطف كرده اند وبه كلبه ي حقير لينك داده تشكر ميكنم و از شهره خانم مفسد في الارض كه به دليل صرفا ضد اديان بودن وبلاگشان نمي توانم لطفشان جبران كنم عذر ميخواهم.
يك تشكر ويژه نيز از خيل ويروس فرستان عاشق بنده و بالاخص از حسن نامي كه ايميل هاي ويروسي حاوي عكس هاي پورنو مي فرستد كه لطفش به كرشمه ي دكمه ي ديليت باد و تمام
سبزي گره بزنيد :
آخر تعطيلات مزخرف ما
برف مي آيد و چنان شديد كه بايد ديد .آبدار و پفكي وناماندگار ولي تند و زياد .ما همداني ها برف لهه مي گوييم ( با كسر ل و ه اول ) به اين نوع برف. حسابي حالمان گرفته و نشسته ايم كنج خانه و هيهات از غمزدگي ...
در وبلاگستان هم خبري نيست .نه كسي پينگ ميكند و نه مطلب داغي اين روزها پيدا ميشود .رخوت اجتماعي است ونتيجه اش در وبلاگستان .
رفته ام سراغ كتاب هاي زهوار در رفته وكهنه ي قديمي ؛ كتابي است بنام رجال فكاهي به تلاش سكندر دلدم كه حكايت هاي جالبي دارد و گفتم چندتايي را اينجا بگذارم تا در اين حبس اجباري در خانه ي اين بهار كه سفيدي شكوفه ها وبرف درهم آميخته ، دوستي به تماشا آوريم
* حوضتين
صادق هدايت از قرينه سازي چندان خوشش نمي آمد ، در حياط خانه ي يكي از دوستانش دو حوض قرينه ي يكديگر بودند.
روز اول كه به خانه ي او رفت، نگاهي به دو حوض انداخت وبه صاحبخانه گفت :
"حوضتينت" را بده عمل كنن !
* تناسب
مرحوم استاد ناصر اجتهادي شاعر وطنزپرداز معاصر داراي گوشهاي نسبتا درازي بود.روزي يكي از دوستان وهمكاران مشترك در جلسه هيئت تحريريه بر سبيل استهزا به او گفت :
- گوشهاي شما متناسب بدن يك انسان نيست ! ناصر در جواب گفت :
- بله درست است. اتفاقا گوشهاي شما هم براي جثه يك الاغ بسيار كوچك است !
* دزد دريايي
رونالد ريگان رييس جمهوري آمريكا در گفت وگويي خصوصي با مديران جرايد آمريكايي از هر دري سخن مي گفت.هنگام گفتگو خطاب به يكي از حاضرين گفت :
- من بچه كه بودم آرزو داشتم دزد دريايي بشم !
شخصي كه موردخطاب واقع شده بود گفت :
-خوش به حالت ، همه كس مثل تو شانس ندارد به آرزويشان برسد!
* فرق پدر وپسر
محمد حسين هيكل وزير اطلاعات كابينه جمال عبدالناصر فقيد و روزنامه نگار معروف مصري از قول يك سياستمدار كهنه كار ايراني ، دربارهء چهره ايران در روزگار پهلوي مي نويسد :
- فرق رضاخان و پسرش محمدرضا بسيار بود ولي مي توان همه ي آنها را در يك جمله خلاصه كرد : "هيچكس جرات نداشت در برابر پدر دروغ بگويد وهيچكس جرات نداشت در برابر پسر حرف راست بزند"
* مصيبت
در يكي از جلسا عزاداري ، مداح جواني كه براي اولين مرتبه مي خواست بخواند ، با كسب اجازه از مرحوم نراقي كه در آن جلسه حضور داشت ، شروع به مصيبت خواني كرد . در پايان جلسه آقا آمد وپرسيد :
استاد ، به نظر شما چگونه خواندم ؟
گفت : به راستي كه مصيبت خواندي !
* انعام چرچيل
در جريان جنگ دوم بين المللي ، روزي چرچيل براي يك سخنراني عازم اداره راديوي بي بي سي بود...بر اثر بمباران هوايي راننده اش بموقع نرسيد و چون قبلا سخنراني او اعلام شده بود سوار يك تاكسي شد تا بتواند بموقع خود را به راديو برساند.
در جلوي ايستگاه فرستنده بي بي سي چرچيل از راننده خواهش كرد كه اگر ممكن است همانجا منتظر بماند و او را به محل برگرداند.
راننده كه چرچيل را نشناخته بود گفت : متاسفم ! چون مي خواهم به سخنراني چرچيل گوش كنم نمي توانم منتظر شما بمانم...
چرچيل از اين ابراز علاقه راننده تاكسي ، نسبت به سخنراني كه در پيش داشت خوشش آمد وپنج پوند به او انعام داد !
راننده تاكسي تا چشمش به پول افتاد رو به چرچيل كرد وگفت :
- هي آقا ، گور پدر چرچيل .همين جا منتظر مي مونم تا برگرديد !!
* بر سبيل اتفاق
مرحوم عباس فرات شاعر و طنز نويس ، دوستي داشت به نام آقاي "اتفاق" . روزي فرات در يكي از انجمنهاي ادبي شعر مي خواند ، "اتفاق" براي اينكه فرات را كنفت كند با صداي بلند پرسيد : آقاي فرات اين خرابكاري را خودتان كرده ايد ؟
و فرات بلافاصله با صدايي كه همه حضار بشنوند جواب داد :
بله ...بر سبيل اتفاق !!
* بلندگو
در مجلس يادبود مهدي سهيلي ، يكي از شعرا هنگام خواندن شعر چنان نعره مي زد كه لوسترهاي داخل سالن به لرزه افتاده بودند
يكي از حضار به متصدي سالن گفت : بلندگو را خاموش كنين ، پرده گوشمون پاره شد
يكي ديگر از آن جلو گفت : بلندگو از اول خاموش بوده !...
* دروغ
خانم زشتي به پيش نماز محله گفت : آقا اگر كسي به من بگويد تو چقدر خوشگلي واز زيبايي من تعريف كند ومن جوابش را ندهم گناه دارد؟
- البته كه گناه دارد. تو نبايد اجازه بدهي مردم دروغ بگويند !
برف مي آيد و چنان شديد كه بايد ديد .آبدار و پفكي وناماندگار ولي تند و زياد .ما همداني ها برف لهه مي گوييم ( با كسر ل و ه اول ) به اين نوع برف. حسابي حالمان گرفته و نشسته ايم كنج خانه و هيهات از غمزدگي ...
در وبلاگستان هم خبري نيست .نه كسي پينگ ميكند و نه مطلب داغي اين روزها پيدا ميشود .رخوت اجتماعي است ونتيجه اش در وبلاگستان .
رفته ام سراغ كتاب هاي زهوار در رفته وكهنه ي قديمي ؛ كتابي است بنام رجال فكاهي به تلاش سكندر دلدم كه حكايت هاي جالبي دارد و گفتم چندتايي را اينجا بگذارم تا در اين حبس اجباري در خانه ي اين بهار كه سفيدي شكوفه ها وبرف درهم آميخته ، دوستي به تماشا آوريم
* حوضتين
صادق هدايت از قرينه سازي چندان خوشش نمي آمد ، در حياط خانه ي يكي از دوستانش دو حوض قرينه ي يكديگر بودند.
روز اول كه به خانه ي او رفت، نگاهي به دو حوض انداخت وبه صاحبخانه گفت :
"حوضتينت" را بده عمل كنن !
* تناسب
مرحوم استاد ناصر اجتهادي شاعر وطنزپرداز معاصر داراي گوشهاي نسبتا درازي بود.روزي يكي از دوستان وهمكاران مشترك در جلسه هيئت تحريريه بر سبيل استهزا به او گفت :
- گوشهاي شما متناسب بدن يك انسان نيست ! ناصر در جواب گفت :
- بله درست است. اتفاقا گوشهاي شما هم براي جثه يك الاغ بسيار كوچك است !
* دزد دريايي
رونالد ريگان رييس جمهوري آمريكا در گفت وگويي خصوصي با مديران جرايد آمريكايي از هر دري سخن مي گفت.هنگام گفتگو خطاب به يكي از حاضرين گفت :
- من بچه كه بودم آرزو داشتم دزد دريايي بشم !
شخصي كه موردخطاب واقع شده بود گفت :
-خوش به حالت ، همه كس مثل تو شانس ندارد به آرزويشان برسد!
* فرق پدر وپسر
محمد حسين هيكل وزير اطلاعات كابينه جمال عبدالناصر فقيد و روزنامه نگار معروف مصري از قول يك سياستمدار كهنه كار ايراني ، دربارهء چهره ايران در روزگار پهلوي مي نويسد :
- فرق رضاخان و پسرش محمدرضا بسيار بود ولي مي توان همه ي آنها را در يك جمله خلاصه كرد : "هيچكس جرات نداشت در برابر پدر دروغ بگويد وهيچكس جرات نداشت در برابر پسر حرف راست بزند"
* مصيبت
در يكي از جلسا عزاداري ، مداح جواني كه براي اولين مرتبه مي خواست بخواند ، با كسب اجازه از مرحوم نراقي كه در آن جلسه حضور داشت ، شروع به مصيبت خواني كرد . در پايان جلسه آقا آمد وپرسيد :
استاد ، به نظر شما چگونه خواندم ؟
گفت : به راستي كه مصيبت خواندي !
* انعام چرچيل
در جريان جنگ دوم بين المللي ، روزي چرچيل براي يك سخنراني عازم اداره راديوي بي بي سي بود...بر اثر بمباران هوايي راننده اش بموقع نرسيد و چون قبلا سخنراني او اعلام شده بود سوار يك تاكسي شد تا بتواند بموقع خود را به راديو برساند.
در جلوي ايستگاه فرستنده بي بي سي چرچيل از راننده خواهش كرد كه اگر ممكن است همانجا منتظر بماند و او را به محل برگرداند.
راننده كه چرچيل را نشناخته بود گفت : متاسفم ! چون مي خواهم به سخنراني چرچيل گوش كنم نمي توانم منتظر شما بمانم...
چرچيل از اين ابراز علاقه راننده تاكسي ، نسبت به سخنراني كه در پيش داشت خوشش آمد وپنج پوند به او انعام داد !
راننده تاكسي تا چشمش به پول افتاد رو به چرچيل كرد وگفت :
- هي آقا ، گور پدر چرچيل .همين جا منتظر مي مونم تا برگرديد !!
* بر سبيل اتفاق
مرحوم عباس فرات شاعر و طنز نويس ، دوستي داشت به نام آقاي "اتفاق" . روزي فرات در يكي از انجمنهاي ادبي شعر مي خواند ، "اتفاق" براي اينكه فرات را كنفت كند با صداي بلند پرسيد : آقاي فرات اين خرابكاري را خودتان كرده ايد ؟
و فرات بلافاصله با صدايي كه همه حضار بشنوند جواب داد :
بله ...بر سبيل اتفاق !!
* بلندگو
در مجلس يادبود مهدي سهيلي ، يكي از شعرا هنگام خواندن شعر چنان نعره مي زد كه لوسترهاي داخل سالن به لرزه افتاده بودند
يكي از حضار به متصدي سالن گفت : بلندگو را خاموش كنين ، پرده گوشمون پاره شد
يكي ديگر از آن جلو گفت : بلندگو از اول خاموش بوده !...
* دروغ
خانم زشتي به پيش نماز محله گفت : آقا اگر كسي به من بگويد تو چقدر خوشگلي واز زيبايي من تعريف كند ومن جوابش را ندهم گناه دارد؟
- البته كه گناه دارد. تو نبايد اجازه بدهي مردم دروغ بگويند !