رفراندوم بلاگ

۱۳۸۲ آذر ۴, سه‌شنبه

وبلاگ نويسي در سراشيبي

وبلاگ نويسي در سراشيبي
(تحليل آفت هاي وبلاگ نويسي)


تجربه نشان داده وبلاگنويساني كه بيش از حد واقع ، وبلاگ و وبلاگ نويسي را جدي گرفته اند و وقت صرفش كرده اند بيشتر از ساير وبلاگنويسان زمينه ي دلزدگي و رها كردن كار در آنها وجود داشته و همينطور آنهايي كه در آغاز با اهداف بلند بالا(همچون كسب ويزيتور 4 رقمي) شروع كرده اند زودتر از زير بار اين مسئوليت نانوشته شانه خالي كرده اند چرا كه سنگ بزرگ نشانه ي نزدن است...

وبلاگ هاي سكسي و پورنو ، وبلاگهاي صرفا سياسي ،يا صرفا علمي و تئوريك و همچنين وبلاگهاي خشك و غيرمنعطف از اين جماعتند كه در واقع در رسته ي روزي نامه ها قرار مي گيرند ...

در يك ارزيابي عمده و جدا از اقليت ، آن شوق و رونق اوليه در ميان وبلاگها و وبلاگنويسان ديده نميشود كه بي شك جو و فضاي اجتماعي در اين ميان موثر بوده است...
نگاهي دوباره به سير وبلاگها در تيرماه و خرداد ماه خود به خوبي مويد ماجراست. هيجان ناشي از پديده هاي جامعه ي ايراني در رسانه ي سطحي گرايي چون وبلاگ به آن اندازه موثر است كه مثلا ديديم 99 درصد وبلاگها حداقل يك پست در رابطه با خانم شيرين عبادي و جايزه ي نوبل داشتند و نتيجه آنكه برون گرايي فردي و وبلاگ نويسي در رابطه ي مستقيم با هم قرار دارند ...جامعه ي منفعل ، سرخورده و درون گرا از بيان احساسات خويش سرباز مي زند و اين از خصوصيات افسردگي است...

و نفس افسرده به دنبال آلترناتيو رو به سطح مي آورد و اين است كه مجددا روزي نامه هايي كه ذكرشان رفت رونق ميگيرند و اين دايره بسته مي ماند...

و اما راه علاج ؛ دوري از آفات وبلاگ نويسي

رايج ترين و مزمن ترين امراض وبلاگ نويسان به اين شرح است:

1)مخاطب زدگي:
تا به حال شده مطلبي را به خاطر نظر دوستي پاك كرده باشيد ؟ خود سانسوري نام ديگري است كه ميتوان روي اين توجه بيش از اندازه به نظرها ،محتوا و تعدادشان گذاشت..قصد بررسي عوامل اين تا ثير را ندارم اما با توجه به اينكه در دنياي مجازي نت ، مخاطب و نويسنده از رودر رويي چهره به چهره مصون هستند بايد از تعارفات يك انسان شرقي نيز بدور باشند ولي ميدانيم كه چندان اينگونه نيست و متاسفانه در موارد زيادي مخاطب و ميل و ذائقه اش نويسنده را به دنبال خود ميكشد كه البته توجه به هيت يا كنتور از سبب سازان اين بردگي غريب هستند.
نمود ديگري از اين مخاطب زدگي ، ترس از واكنشها و پس آمدهاست .خودماني اگر گفته باشيم فحش و بد و بيراه هايي است كه ابراز عقيده و نظر برمي انگيزد و گاهي نويسنده را با جبهه گيري هاي گوناگون مواجه ميكند كه اغلب وبلاگهاي پربيننده و داراي نويسنده ي معروف و شناخته شده در معرض اين آفت قرار دارند
نتيجه آنكه مخاطب زدگي علاوه بر ويژگي هاي شخصيتي كه در امور اينترنتي شخص بلاگر - هرچند كمرنگ- منعكس ميشود ،معلول نياز به جذب و حفظ و خشنودسازي بيننده است ...

تا جايي كه يكي از وبلاگداران معروف و جاافتاده در چت ميگفت : در وبلاگ ديگري كه ويزيتور دو رقمي دارد و كسي نيز از نويسنده ي واقعي آن مطلع نيست حرفهاي دلش يا به قولي فحش ها و بد و بيراه هايش را مي نويسد و وقتي با اصرار فراوان آدرس آنجا را از آن دوست كه كاملا مرا ميشناسد گرفتم و نوشته هاي آن وبلاگ را خواندم حيرت زده شدم كه چرا عكس اين عقايد را از خود بروز داده و ميدهد و كافيست بگويم كه در يكي از پست هايش آرزوي آزادسازي نظامي براي ايران كرده بود در حالي كه در وبلاگ معروف خود بارها از بوش وسياست هايش انتقاد كرده بود و من حيران كه ...بماند .

اينگونه است كه گاهي جاي هدف با ابزار گم مي شود و نشر عقايد شخصي جاي خود را به پز اينترنتي ميدهد!!
و ابتذال ناخواسته شكل ميگيرد ... .


و اما ادامه ي تحليل آفات وبلاگ نويسي

2) عادت زدگي:
آيا شده خود را براي اينكه مدتيست متني در وبلاگ خود قرار نداده ايد ملامت كنيد و جوش بزنيد؟

متاسفانه درصد بزرگي از وبلاگها به مرور به جايي رسيده اند كه به علت بي مطلبي رو به انتشار نوشته هايي آورده اند كه كلهم باري به هرجهت است و گويي براي رفع تكليف است كه مينويسند وبهتر گفته باشم براي خالي نبودن عريضه ...كه هدف در كج دار مريز دنياي كامنت بذار تا كامنت بذارم گم شده است !!!

3)خاله زنك بازي :
جدا از تيتر ، مطلب كاملا جدي است. موضوع همان قهر و دعواها ، بگير و ببندهايي است كه مي دانيم . كه مثلا فلاني چون تو لينك مرا برداشتي من هم ديگر به وبلاگت نمي آيم و چون تو فلان كردي و گفتي من هم بهمان كنم و گاهي اوقات چنان سنت شده كه چون لوح حمورابي لازم الاجرا !!!

4)عاميانه نويسي:
همه ي ما بلاگرها هدفمان از نوشتن در وبلاگ بي شك با آنچه كه از نوشتن در دفتر خاطرات مقصود است متفاوت است چرا كه دفتر خاطرات چيزي است شخصي و وبلاگ همچون يك خيابان محل عبور و مرورها و تند و كندروي ها كه چندان شخصي نيست.

در اين ميان تلكست و متني كه پابليش ميشود به عنوان خميرمايه ي وبلاگ ، بايد قابل فهم و روان باشد و ادبيات آن متناسب با موضوع بحث باشد.زباني كه در نوشتن يك مقاله ي طنز استفاده ميشود با آنچه كه در ادبيات خبر و سياست استفاده مي شود كاملا متفاوت است و فاجعه و آفت آنجاست كه همه را با يك چوب بزنيم و به اصطلاح قاطي كنيم و بخواهيم همانطور كه با ادبيات محاوره اي ديالوگ هاي يك چت را نقل ميكنيم با همان زبان و گويش و سبك احوال روزانه ي مملكت را بنويسيم يا ...

مبرهن است كه متن ها بايد مبري از غلط هاي املايي و دستوري فاحش باشد و از طرفي مسلما نمي توان متني تماما ويرايش شده ارائه كرد . اما قطار كردن چندين صف از جمله هاي بدون فعل نيز بي شك با ذات رسانه كه ارتباط روشن است در تضاد است لذا رمزي نويسي واستفاده از ادبيات شخصي و تكه كلام هاي غير رايج نيز اشتباه است .البته لازم به ذكر نيست كه غلط هاي املايي سهوي تا حدودي غير قابل اجتنابند چرا كه هميشه اين ديگرانند كه با خواندن متن ما راحت تر جاافتادگي ها و دمل هاي حرفي را بيرون ميكشند

روشن است كه استفاده از ادبيات خشك و پابسته و مقيد نيز منظور نظر نيست كه شناسنامه ي تكلف در نوشتن سالهاست باطل شده و از طرفي اشكال عاميانه نويسي كاملا مشخص است ...


5)شتاب زدگي:

سرعت در انتشار يكي از مزاياي جذاب اين رسانه ،تيغ دو لبه اي است كه گاهي به جاي هندوانه ي مقصود ، دست مفلوك قلم را ميبرد .چندي پيش ساعت 3 صبح بود كه وقتي يكي از بلاگرهاي پرخواننده آپديت كرد و من با فاصله ي زماني كمي مطلبش را خواندم حيرت زده كامنت گذاشتم كه نكنه اينجا هك شده...كه فحشي ركيك را با فونت درشت تايپ كرده بود و والسلام! جالب اينكه وقتي بعد از ده دقيقه رفرش زدم مطلب پاك شده و بود و آن دوست در چت مقر آمد كه بله! عصباني بودم!

6)دردسرهاي شهرت:

شده آرزو كنيد كه -هودر- برايتان كامنت بگذارد؟! جالب است بدانيد تا مدتها شخصي با نام همين حضرت رييس ، در گويا فحش و فضيحت ميگذاشت و ايضا در وبلاگهاي شناخته شده و مشخص كه همه حرف هاي آنچناني!

چرا وقتي ويزيتور يك وبلاگ نويس از پانصد بالا ميزند جرات نميكند جايي نظري بدهد و اين مطلب را نيز بزند پيشاني وبلاگش كه ايهاالناس بنده ديگر جايي نظري نمي دهم كه مشكلي پيش نيايد ...و براي همه نيز كه نمي توان ايميل زد پس ناچار حرفهايت غده ميكند!

به اين مطلب التماس دعاها براي سرزدن را هم اضافه كنيد كه نهايتا وقت زيادي براي بررسي از دارنده ي يك وبلاگ ميگيرد كه شايد باعث شود آن فرد مجبور به بوسيدن چهارگوشه ي وبلاگش شود...

7) بي محتوايي و تقليد گرايي:
متاسفانه تعدادي از وبلاگها جز وصله پينه كردن نوشته هاي ديگر وبلاگها و پختن آش شلم شوربايي كه ادعا ميكنند اثر آنهاست نه تنها به توليد محتوا و مطلب كمكي نمي كنند بلكه در مجموع سبب ساز لوث شدن و هرز رفتن توانهاي بالقوه ميشوند

8)سرگرداني و بي هدفي :

اگر تمام موارد بالا را در مواردي بتوان جزو سبك يك وبلاگ محسوب كرد! ، نمي توان بي هدفي را توجيه كرد ...در دنيايي كه انسانها براي هر كوچكترين تحرك خود ،برنامه ها چيده اند تا محصولها درو كنند ، صرف وقت، پول و هزينه هاي روحي و جسمي بسيار براي نوشتن وبلاگ در حالي كه از لحاظ مادي هيچ برگشت قابل ذكري ندارد بي شك از پشتوانه هدف هاي معنوي برخوردار است .
آگاهي و آگاه سازي ، توليد محتوا و دانش و بسط فرهنگ و انديشه و استيلاي هنر از جمله اهداف يك بلاگر است اما اگر اينها نبود
يا بايد از ايثار دم زد يا خودنمايي و يا خودخواهي ...

وقتي مي شنويم كه به ازاي هر چند ده ساعت كار با اينترنت هزينه ي يك ساعت فيزيوتراپي را نيز بايد منظور كرد به اين اصل بيشتر واقف ميشويم ...

9)منطق گريزي ، جرئت مقطعي، خودسوپاپي

شنيديد كه گفته اند طرف مرد است اما در حمام زنانه!!
گاهي نقل ماست...وقتي در جامعه و محل كار و تحصيل نمي توان كوچكترين اخمي به شرايط موجود كرد چرا كه مصلحت زندگي (!)اينگونه مي خواهد ...و آنگاه به وبلاگ كه مي رسيم تمام حرفهاي گره خورده را خالي مي كنيم دچار نوعي تناقض مي شويم.آزادي در عين خفقان. و به قولي خود سوپاپ اطمينان خود مي شويم و دل خوشيم به اينكه ديدي چه گفتم؟!

و به جاي دنياي واقعي حرفهاي دلمان در دنياي مجازي خرج ميشود كه اگر اندك تاثيير آن مجازي در اين حقيقي داشت باز حرفي .
ولي مي دانيم كه آنها كه به اينترنت دسترسي دارند احتياجي به اين روضه ها و روشنگري ها (!) ندارند و دستشان هم به جايي بند نيست تا كاري كنند در جريان اين انتقال كند...
و اينگونه است كه گفته هاي اينترنت با آنچه كه در جامعه مي بينيم هر روز در حال بيشتر دور شدن است و حال و هواها هر روز متضادتر.


10) كاغذ گريزي !
در آنها كه دستي به قلم دارند:
تا حدود ي وبلاگ نويسي و به تبع آن وبلاگ خواني (در كل اينترنت) موجب دور شدن از دنياي كاغذي روزنامه و كتاب مي شود و از طرفي وبلاگ نويس به سبب سرعت انتشار در اينترنت ، نوشتن بر كاغذ را كمتر ميكند كه سير كسل كننده سي چاپ و نشر از علل آن است . البته بحث قطعي و جزمي نيست و هريك از رسانه ها كاركرد خاص خود را دارند.



تكمله اي بر آنچه رفت:

11)جنسيت زدگي:
اين تايپك را خوانده ايد؟ در‌ آن سوال كرده ام چرا اكثر وبلاگهاي پربيننده داراي بلاگر خانم هستند؟!
در ميان حرفهاي رد و بدل شده نظر اين خانم به نظر صادق تر آمد:
چون بيشتر مينويسند،مرتب مي نويسند ،بسيار ظريف و روي خط مويي مي نويسند (ضمن حفظ ادب و نزاكت، دوستانه و مد روز مي نوسند) آخرش هم كه دخترن ديگه!
شما برو سر كوچه بايست و دختر همسايه تون همچنين! كدومتون ويزيتور بيشتري دارين؟ راستشو بگين تا قبر راهي نيست

...
و اينگونه است كه پديده ي بلاگرهاي خانم نما(!) جان گرفته، قصد ذكر نمونه نيست كه حوصله ي شر نيست...


12)وبگردي هاي ولگردي گونه:
مرض آنلاين بودن شايع ترين ورژن از اين بيماري است. و قضيه كاملا روشن است به هر حال چيزي نوشته اي و به دنبال دليل و مدركي يا لينك مربوطي... از اين سايت به آن سايت ميگردي و ميگردي تا يك دفعه احساس كني سي چهل صفحه باز شده و همه هم متن ...و نه دلت مي آيد نخواني و نه وقت و حوصله داري كه بخواني ناچار سرسري رد مي شوي كه اين سرسري خواندن و ديدن به مرور عادت ميشود و ميشود تا كم كم از خواندن لذت نمي بري و خيالت كه متن ها بي مغز شده ...و بله ! اين خود مقدمه ي دلزدگي و رها كردن...
البته كه اينترنت بازي و چت بازي و چيز بازي ها(!) مختص بلا گرها نيست اما وبلاگ داشتن اين پديده را به جد بيشتر ميكند


13)اسپم هاي انساني:
سلام ، وبلاگ زيبايي داري.به ما سر بزن...جملات آشناييست..و جالبتر آنكه همه ي ما به نوعي سراغ اينگونه معرفي رفته ايم...واقعا چاره ي معرفي كردن وبلاگهاي تازه چيست ؟ ايميل، كامنت، چت، آفلاين يا شايد انجمن هاي گفتگو و تبادل نظر ..يك وبلاگ نوپا تا معروف شدن آنهم در اين بازاري كه پنجاه هزار دست پيدا كرده، راه زيادي دارد و اما و اگرهاي فراووان...

14) پينگ زدگي :
خدا پدر اين بلاگ رولينگ را بيامرزد، ولي تب پينگ كردن و رفتن در صدر وبلاگها و باز همان مسئله ي افزايش ويزيتور پيش مي آيد و...مي بينيد كه مسائل به هم ربط پيدا كرده اند و در واقع آفت يكيست...


15) خود گرفتگي:
مثل برق گرفتگي و حتي با شدت بيشتر و تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل (و يك نمونه ي اين خود گرفتگي بنده كه خيال كرده ام كيم و چه تا بلند شده ام منبر رفته ام و روضه ي به اين بلندي خوانده ام :) )

چند تذكر تلگرافي :
بنده معتقدم:
-بشريت به اميد زنده است و وبلاگ به لينك ، لذا مسئله تبادل لينك عادي است و منظور پافشاري ها بود كه ميدانيم...
-آدمي اگر در وبلاگ راحت نباشد كجا باشد و اگر در اين سرا نقاب از صورت برندارد و خود نشود كجا بشود؟ آنچه در بالا رفت و خوانديد نگاهي جامع و كلي بود كه غرض طرح بلا قبل از شيوع بوده و سم تلخ متن نيز به آن جهت بود كه در مقابل آفت داشتيم و...
-اين حقير خود را نيز آلوده به بعضي از اين آفات مي بينم و باز ميگويم طرح مرض اولين گام در راه علاج است و لذا اين ذكر مصيبتي كه رفت (!) به معني حمله به وبلاگ نويسان نيست چرا كه حمله به خود ميسر نيست ..
-و آخر اينكه حقير نه مي خواهم ونه مي توانم كه براي كسي وجمعي تعيين تكليف كنم ،خاصيت اينترنت مركز گريزي است و با اين اوصاف اين نوشته درد دلي بود از تجربيات و حس كرده ها در اين دنياي بي در و پيكر يك و صفرها تا آتش انديشه اي روشن كند و نه اينكه آتش ها خامش كند...يا حق

و با تشكر از:
خرس مهربان ،احسان مظلومي ،سيد مهدي، مرتضي ،فضول ، مهدونه خانم و مامان نيلو و ...


- اگر موردهاي ديگري را قابل ذكر مي دانيد لطفا ذكر كنيد

از هرچه بگذريم سخن دوست خوشتر است


۱۳۸۲ آذر ۱, شنبه

حزب ا…قم :
اجازه ي رفراندوم نمي دهيم حتي اگر همه ي ملت خواستار آن باشند

- به هرحال رضايت خواهر عروس لازمه…



ب)
پاراگراف 1: در جنگ ؛
در طول ششماه جنگ آمريكا عليه عراق تاكنون 400 سرباز آمريكايي كشته شده اند كه به همين خاطر تا به حال دو جلسه ي فوق العاده در كاخ سفيد تشكيل شده…

پاراگراف 2: در مسافرت؛
سالانه حدود سي هزار ايراني در جاده هاي اين كشور تكه پاره مي شوند كه متوسط هفته اي 600 نفر مي شود كه به همين خاطر لاشه ي يك ماشين تصادف كرده در اتوبان تهران –قم براي عبرت عموم آويزان شده!!

پاراگراف 3 : نتيجه

جنگ آمريكايي به از پيك نيك ايراني !

منم ميگم مرگ بر آمريكا
توهم بگو مرگ بر آمريكا
رهبر ميگه..
!!!!

پ)وبگردي:

قمارباز اهوازي را ديده ايد؟ خيلي جالب و توانا مي نويسد. حرف هاي يك الپر را من بعد دائم خواهم خواهند و وبلاگ ايران شيكاگو را كه من تازه پيدا كرده ام از دست ندهيد.روزنگار غريبانه ي پدر و پسر هم همينطور.همين


حرف آخر

و آنگاه كه در دل شب سينه هاتان را دريدند، ما خواب بوديم و كابوس ، چشمهايمان را باز كرد…
و از خون شما هزاران چون شما روييد …
و حالا فرياد ما زهره ي شب خواهد شكست…

و ويل للمكذبين…


۱۳۸۲ آبان ۲۹, پنجشنبه

پنج شنبه 29 آبان

بي اطلاعي از ناداني خود درديست كه نادانان به آن گرفتارند-آلكوت

الف)روز قدس
همه با هم در مراسم روز قدس شركت ميكنيم تا گروههاي تندرو فلسطيني كه ريشه در پول و قدرت نفت حكومت ما دارند به تدوام نظام اميدوار شوند و با عمليات هاي انتحاري راه را براي شارون قصاب باز كنند تا او كودكان فلسطيني را بكشد!!
الان تلوزيون لاريجاني تماما در باب روز قدس معركه گرفته و آن دو سه سريال و فيلم تكراري را مثل هميشه نشان ميدهد كه چهارتا پيرزن و پيرمرد با چندتا بچه حزب علافي را بكشانند خيابان تا با چند كيلومتر راه رفتن ريشه ي ظلم را بركنند!!


ب)سعيد حجاريان مادر خوانده ي دوم خرداد: انتخابات به يك معجزه نياز دارد
- تا حضرات پيغمبري چون شما دارد معجزه هم خواهند داشت


پ)وبگردي و ولگردي :
- اين چند روز به فكر پول درآوردن از اينترنت افتادم و از اين در به آن در زدم و بعد انكشف كه اين نوع كاسبي آفتابه خرج لحيم است مگر براي كسي كه اينترنت مفت دارد و دل خوش …ولي با اين وجود حيفم آمد اين چندتا وبلاگي را كه سر زدم همينطور پاك كنم و براي بنده ي خدايي كه در اينترنت دنبال اطلاعات جامع در باره ي كسب درآمد از اينترنت باشد مسلما راهگشاست :
.پول درآوردن از طريق ايميل
.راهنماي كسب درآمد از اينترنت
.وبلاگ ثروت
.از طريق اينترنت پولدار شويد
.كسب درآمد از اينترنت1
.كسب درآمد از اينترنت2
. كسب درآمد از اينترنت3
اينم وبلاگ سرمايه

كميسيون ما فراموش نشود!

-چون ديدم پول درآوردن كار من نيست زدم تو كار جوك و سايت گنجينه رو پيدا كردم ، يه سري به قوزميت زدم كه ديدم اي دل غافل شماره ي آخرشه و خسته شده…از خنده كه فارغ شدم ،دنبال نقد ادبي گذارم به مقاله اي در باب كتاب سنگي بر گوري در سايت تريبون افتاد كه در وهله ي اول متوجه شدم اين كتاب در سوئد چاپ شده ! و چندان منتشر نشده نيز نمانده .به هر حال سنگي بر گور سنت ، نظر اسد سياف در باب اين اثر جلال آل احمد خواندني مينمايد

-بعد از اينكه بلاگ رولينگ هك شد و ليست دوستان حقير نصف نيمه شد ، به دنبال جايگزين به اين سرويس جالب برخوردم كه كلنگ زده و ثبت نام كردم ،اندر مزاياي اين سايت اينكه براي شما ويزيتور هم مي فرستد !

-ما همه جور و همه نوع وبلاگ ديده بوديم الا وبلاگي كه نويسنده هاي پنج ماهه آن هم از عراق آن را بگردانند، شاهان و سارا نكته هاي جالبي از عراق بعد از جنگ مي نويسند
-بدجنس ها گاهي اوقات دوست داشتني مي شوند وخنده دار، مخصوصا اين بدجنس دوست داشتني كه طنز و سياست مي نويسد در بساطش جنس بدي عرضه نميكند

- به ميمنت و مباركي وبلاگ تصويري هم زدم !

ت ) بدون شرح





از هرچه بگذريم سخن دوست خوش تر است


بفرماييد باز بگوييد كامنت بلاگ اسپوتي ها دير بالا مياد،اين سرويس جديد عاليه

۱۳۸۲ آبان ۲۶, دوشنبه

aban

از دين تا خرافه

الف)بفرماييد اين متن را امروز انداخته بودند درب منزل ما ، قبلا از اين قسم شب نامه ها ديده بودم اما چند سالي بود كه ريشه اش خشك شده بود و حالا بعد از هفت هشت سال دوباره ؟

دوستان امروز 17 اكتبر است، با اين حساب اينجا 4 دسامبر فيلتر ميشود! ضمنا بنده نخواهم مرد چرا كه به هرحال اين مطلب را در تيراژ بالا منتشر كردم (دونقطه پي !)

ب)كپي رايت مطلب و عكس بالا محفوظ است،دوستاني كه قصد هرگونه استفاده از اين عكس را دارند در نظر داشته باشند كه حقير با هزار قرض و قوله دوربين تهيه كرده ام (اينم از مخارج وبلاگ داري )كه البته مبارك است !پس لينك رفراندوم فراموش نشود (قابل توجه بعضي از دوستان!)

پ)
برنارد شاو: من معتقدم اگر كليه مشكلات بشريت را به دست تواناي حضرت محمد مي سپردند، تمامي آنها را ، يكي پس از ديگري حل مي كرد.

من از بيگانگان ديگر ننالم
كه با من هرچه كرد آن آشنا كرد

ت)
- چند كلمه جدي : وقتي آن كاغذ كذايي را خواندم سرم گيج رفت ، آخر اين همه استفاده ي ابزاري از دين جز ننگ خرافه و توهين به انساني بزرگ چون محمدبن عبدالله (ص) نيست ؛ اين شد كه منصرف شدم و گفتم وسيله اي ميشود براي آنان كه از اسلام آن فهميده اند كه آخوندها عرضه كرده اند: اسلام الله قاسم الجبار !
ولي من از جلال اينگونه گرفته ام كه به استقبال دردسر بروم تا آنكه بنشينم و سر در برف انشالله گربه است فرو كنم، اين شد كه عكس بر روي نت قرار گرفت
… در كتابخانه كتابي دارم پس سترگ و ارزشمند بنام مرواريدهاي پراكنده كه مدتها در دخمه ي كتابخانه ام خاك فراموشي خورده بود ، بيرونش آوردم و همانطور كه داشتم دنبال قسمت تعريف دانشمندان غربي از پيامبر ميگشتم به ذهنم رسيد در وبلاگي به مرور جملات قصار اين كتاب را قرار دهم …تا چه پيش آيد وچه در نظر آيد
فعلا



۱۳۸۲ آبان ۲۴, شنبه

روزي گذشت پادشهي از گذرگهي
فرياد شوق از سر هر كوي و بام خواست

سنتي است ثنا گفتن صاحبين زور را در اين بلاد كه آدميان نان به نرخ روز نشخوار كنند.گاهي كراوات و امروز ريش و همه بي دليل جز براي خوشايند همان ذي ز . كه زور بود…
غرض مقدمه چيني نيست كه مطلب روشن است؛ سيل يك سر و دو گوش هايي كه جمعه سر از مصلاي تهران درآوردند …
و سيماي لاريجاني كه نشانش داد ، در صف اول يك آشنا هم رويت شد: يك درجه دار حزب ولايي كه مي دانم و ديده ام كه چه كاره است… و عودتان مي دهم به چندي از دختران كرجي… بگذريم.
ولي همين بس كه در جمع رفقا حضرات را فحش مي دهد و در سر كارهمان مي كند كه ابزارش دستمالي ابريشمي باشد…
و اينان پاسداران مرز و بوم ما شده اند
و مردم عمدتا سر در برف لذت كرده اند و گاهي اين لذت آنقدر بي مقدار كه وجودت مي سوزد .كه دل خوشي ها و سرگرمي ها چيست؟ جز كوتاه كردن ديد تا نوك بيني و چسبيدن به دايره ي بي گشايش زندگي در شهر بيم ها واميدها…

از زندگي چه مي خواهيم؟
عمري به جبران حسرت هاي يك جهان سومي اداهاي فراموش شده غربي ها را همچون لباس دست دوم به تن كردن و مسخره تر آنكه همان بضاعت را به فخر گذاشتن!
و هر كدام لباسي؛
كه يكي دل خوش به فوتبال و سريال تلوزيون وديگري دلخوش به لاس زدن هاي خياباني و سورهاي چشم عصرهاي خياباني ويا دل خوش به گران شدن زمين و موبايل و سهام و آن يكي تمام شادي دنيا برايش حذف درسي است كه نخوانده و اصلا چرا راه دور برويم ، يكي چون من كه دنياي وب شده مخدر و تخديرش …دردناك آنكه همه ي اين دل خوشي ها بر زمين و زمينه اي لق و بي اساس كه مي دانيم …وچه درمانده شده اين انسان آريايي كه خوشي هاي اندك را در زمينه اي از بدبختي به خود زندگي مي شناساند
حال و حكم ما حكايت آن پسري است كه مرگ پدر را ديده اما نمي خواهد باور كند، پشت مي كند و جانانه مي خندد اما عاقلان دانند كه جنوني در آن جانانه خوابيده…
و يا همچون ادايي كه گدا به مالكيتش راضيست ، كه هرچه هست از اوست…
و مرا بگو كه چه مي خواستم بگويم و چه شد
ب)
زيادي جدي شد ،اينو ببينيد جالبه





۱۳۸۲ آبان ۲۲, پنجشنبه

الف)سال به سال،دريغ از پارسال

ماه رمضان براي همه ما حسي نوستالژيك داشته ،سحر كنار سفره با دعاي راديوي تك موج و كرسي و افطار و افطاري مادر.. كه همه اينها در ذهن معصوم ما نماد ملكوت بود وبس
سالهاي قبل روزه كه مي گرفتم نماز هم مي خواندم ، مگر مي شد روزه گرفت ونماز نخواند؟
امسال روزه ها را مي گيرم اما نماز؟ فكر مي كنم نوعي دروغ در نمازم خوابيده ، از الله اكبر اول نماز تا السلام عليكم آخرش فكر همه چيز هستم جز آنكه و آنچه بايد باشم . اين است كه پايم به دو سه بار خم و راست شدن نمي رود. هر وقت كه تصميم مي گيرم مرز اين رخوت و تنبلي را بشكنم نگهباني در درونم فرياد مي دارد

ويل للمصلين ،الذين عن اصلاتهم صاهون ،الذين هم يراءون و يمنعون الماعون
واي بر نماز گزاران
آنان كه دل از ياد خدا غافل دارند و اگر طاعتي كردند ريا بود و از بخشش نعمت هاي در اختيار خود امتناع كردند

در قرآن واي بر نماز خوان رفته كه بر نخوانش نرفته ..


خدا مي داند سال آينده چه قر جديدي مي خواهم در سنتش بيايم ،
اما اين را مي بينم كه امسال بعد از افطارها به ديدن اقوام هم نمي رويم ،اقوامي كه شايد سالي يك بار همان شب هاي ماه رمضان براي گپ زدني دور هم جمعشان مي كرد.



ب)
سعيد سوتي !!


:الو شركت ايكس؟
: (صدايي نازك و پر عشوه) بله بفرماييد
:خسته نباشيد خانم. آقاي واي زد حضور دارند ؟
:بله ،هستند . شما؟
:من سعيد پريم، ميشه گوشي را بدهيد خدمتشان
:خواهش مي كنم ، پس لطفا چند لحظه گوشي را نگهداريد

چند لحظه بعد
: (همان صداي نازك) الو هنوز گوشي دستتونه
:بله بله
: خوب بيزحمت ب..واسه رشدتون خوبه!!
: ا..الو..ا
: دق ..بوق ..بوق


- نكته ي غير اخلاقي :ساعت دو بعد از ظهر، تلفن اشتباهي بگيري همين مي شود ، اين هيچي ، صداي خواب آلوده را تشخيص ندهي واويلاست!!






۱۳۸۲ آبان ۲۰, سه‌شنبه

خدايا تو آني تواني رساني جهاني ته استكاني

سه شنبه 20 آبان 82

الف)آشقانه !

شب چو در بستم و مست از مي نابش كردم
ماه بر حلقه ي در كوفت جوابش كردم

ب) براي يك خانم منشي

حقوقش شصت و پنج هزار تومان است ، گاهي فكر مي كنم پولي كه ميگيرد خرج يك هفته ي آن زلم زيمبوهايي است كه هر روز مدلشان را عوض مي كند. از آن سر شهر با سه خط تاكسي مي آيد و هر روز خدا سه ربع هم تاخير دارد كه به جايش سه بند انگشت نيشش را باز مي كند و با سر كه سلام كرد باراني اش را در مي آورد و مي نشيند ..كار هر روزش است ، دو تا بچه دارد كه تا جوراب سوراخ آن يكي را وصله كند و لقمه غازي اين يكي را در كيفش بگذارد و راهي مدرسه شان كند همين جورها مي شود.

بچه هاي شركت هم سخت نمي گيرند ، يعني همينقدر كه مي آيد ودو تا تلفن را از سرشان باز مي كند كافي است ، ساكت هم هست و همان دو سه ساعتي كه مي آيد تلفن هاي شركت را رتق و فتق مي كند و تا چشم بگرداني ساعت يازده و نيم شده و خانم رفته اما ديروز از اداره ي اماكن آمده بودند سركشي و طرف كپ كرده بود و خيلي بيشتر از قبل رفته بود تو لك، اين را از پنجره ي اتاقم مي ديدم..
سرم تو كار خودم بود كه صداي برخورد دست و صورت ، سيلي در آرامشم زد .پريدم بيرون كه ديدم از يك طرف بچه ها بازرس را عقب مي كشند و از طرفي ديگر بعضي خانم ها دور خانم منشي جلز و بلز مي كنند ،از دهن بازرس فحش هايي بيرون مي آمد كه دلم مي خواست زير مشت و لگد خردش كنم ..اما مگر ميشد..
سابقه ي خوشي از اين دست فداكاريها نداشتم ، رفتم توي اتاق و صداي ضبط را تا آنجا كه پرده هاي گوشم از شنيدن ماوقع اتاق بغلي فارغ شود زياد كردم..

گرد و خاك كه خوابيد كاشف عمل آمد : برادر بازرس ،خواهرش را ديده در مقام منشي آنهم در آن تيپ و بعد شتلق يعني نمود غيرت !!
حق با احساس من بود ، خانم منشي ما نياز مالي نداشت ، او دنبال خودش بود

…پ) پول وبگردي از جيب بابا درمياد!

-وبلاگ تاريخ معاصر ايران را از دست ندهيد،فوق العاده است
مقاله اي جالب از پسر نوح :-

يا بوش ادركني!


لشكر لبيك گويان به آمريكا ،لميده بر كاناپه ها و مبل ها ،شب نشيني ها را مي گذرانند و روزها در صف و تاكسي و اتوبوس و محل كار شرايط را تحليل مي كنند و بعد از رسيدن به جنايت كار بودن خامنه اي و دزدبودن رفسنجاني و عراقي بودن الهاشمي و خائن بودن خاتمي ،دست آخر چاره كار را در حمله نظامي آمريكا مي بينند تا بيايد و آزادي بياورد و كار اينان را يكسره سازد .يادمان رفته كه بار قبل هم قرار بود .ديو چوبيرون رود فرشته در آيد ولي دريغ كه روزگارمان بدتر شد كه بهتر نشد اگر آن قبلي در توهم تمدن بزرگ بود و در رويا لباس كشور صنعتي را به قامت ايران مي دوخت .اين يكي دم از اتحاد كشورهاي اسلامي و امت واحده مي زد و جايي نمانده بود از كشورهاي اسلامي -عربي كه انگشت مباركشان مشغول انگولك كردن جنبش هاي شيعه گري و بنيادگرا و تروريستش نباشد. البته تا قبل از اينكه انگشتانش گزيده شد و جام زهر را نوشيدند.
گويا از شيعه فقط قيمه پلوي ظهر عاشورا و ايمان به ظهور ناجي برايمان مانده . اگر مادر بزرگان و پدر بزرگان ما به انتظار امام زمان مي نشستند و دعاي فرج مي خواندند تا مردي از خورشيد بيايد و جهان را پر از عدل و داد كند .دختران و پسران امروز پاي ماهواره نشسته ،انتظار جرج بوش و رضا پهلوي را مي كشند تا بيايند و مانتوها را تنگ تر كنند.
چه كسي گفته بود و اميد داشت كه جبهه اصلاحاتي كه امثال شيخ قدرت عليخاني عضو آن و محتشمي پور رئيس فراكسيون و كروبي رئيس مجلس اصلاحاتش باشند . براي ما دمكراسي بياورد.
انتخاب خاتمي مرحله اي بود از گذار ،پلي بود براي عبور در راه رسيدن به حكومتي مردمسالارتر .كساني كه روي پل ماندند و دلخوش به مردمسالاري ديني داشتند.تاوان اشتباهشان سقوط به دره انفعال و نااميدي شد و اينك صحبت از خيانت خاتمي مي كنند كساني كه بيشترين زحمتشان شستن انگشت جوهريشان روز انتخابات بود حالا طلب كار شده اند. غرزدن اگر نتيجه داشت كه پيرزنان هرچه مي خواستند بدست مي آوردند. نه عدالت و نه آزادي و نه هيچ چيز ديگر را به رايگان نمي دهند . اگر اينها برايتان ارزش داشته باشد-كه گمان نمي كنم -پرداخت حداقلي از هزينه ناگريز است.
راه ،حركت و فعاليت ودر عين حال قبول مسئوليت است و نه سنگ پراني و تايرسوزي با چهره هاي پوشانده با نقاب اين كارها اگر به موفقيت برسد حال مارا از اينكه هست بهتر نخواهد كرد .گيريم لاريجاني با سوراسرافيل عوض شود .اين يكي مدح فقيه مي گويد و آن يكي ثناي پور سلطان مي كند .
وقت آن رسيده كه ريشه آنچه رابر سرمان مي رود . در ميان خودمان جستجو كنيم شايد كه درمان درد را هم در اينجا بيابيم و نه جايي پشت كوهها و درياهاي دور و يا در آسمان .
خانه هاي خودمان را شورايي اداره مي كنيم ؟كه توقع شورايي و مردمسالار شدن كشور را داريم.در مواجهه با ديگران به اشتباهات خود اعتراف مي كنيم و احتمال مي دهيم كه شايد حق با ما نباشد ؟يا هر صحبت مخالفي با عقيده مان را به حساب غرض ورزي وحسادت گوينده مي گذاريم؟اين خصلت مان شبيه غير پاسخگو بودن حكومت و مقامات آن نيست؟
اصلا آيا هفته اي يكساعت حاضريد در جلسه اي شركت كنيد ؟آيا حوصله خواندن يك مقاله جدي را داريد ؟بجاي خواندن صفحات ورزشي و حوادث نگاهي به صفحه اخبار داخلي و خارجي آن مي اندازيد ؟خطر از دست دادن شغل و موقعيت را قبول مي كنيد؟دانشجويي كه در مقابل استاد از ترس نمره حاضر به اعتراض نيست ،چطور عليه حكومت مبارزه خواهد كرد ؟اگر براي تاسيس جامعه اي دمكرات تر سهم هر ايراني بالاي بيست سال يك هفته زندان بشود .حاضر به پرداخت آن هستيد؟-شنيدم چه گفتيد:(( اگر همه بيايند من هم هستم ))به اين مي گويند تابعيت همه از هيچ ،همه بلند شدن را به ايستادن نفر كناري مشروط مي كنند و در آخر همه نشسته اند- حكومت هر كشوري آئينه مردمان همان جاست ،كمي دقت كنيد مصاديقش را بخوبي خواهيد ديد.
اگر خود را تصحيح كنيم،حكومت چاره اي جز تغيير و تمكين نخواهد داشت.


ت) تصفيه خانه نداريم ، داديم به گدا اولي

بخشي از همداني ها شيشه مي خورند ، باور كنيد . چندي است در بالاي سد اكباتان مجوز بهره برداري از يك معدن سيليس به يكي از نور چشمي ها داده شده كه به اسم منطقه ي نظامي و ورود ممنوع حضرات دارند زيرآبي لفت و ليس مي كنند .بعد از 30 سال از انقلاب كه مي گذرد يك سد سوراخ (سد آبشينه) ساخته شد و حالا اين تنها سد را كه حتي توان لايروبي آن را ندارند را اينگونه به لجن كشيده اند ، دوستي از دانشگاه علوم پزشكي بوعلي در آزمايشگاه مقادير متنابهي سيليس از آب شهري گرفته بود كه خود مويد ماجراست . البته غصه نخوريد چرا كه آب قسمت اعيان نشين شهر از منابع بكر زير زميني تامين مي شود !!

ث) ث مثل …اين يكي اصلا جور نميشه !

آشوب در قم
مضحكه ي خرافات را ببينيد ، من كه مبهوتم …

ج)جلال مردي كه صداقت از او درس مي گيرد .
قسمت ما قبل آخر از كتاب جلال آل احمد بر روي نت قرار گرفت، قابل توجه خانمهايي كه مردانشان را به خاطر يك لبخند نا مربوط اخته مي كنند !!
سيمين دانشور همسر جلال اين فصل را خوانده و هرچند سخت اما ديديم كه جلال به زندگي اش ادامه داد!!
در زير قسمتي از مصاحبه اي از آل احمد مي آيد كه اشاره اي به اين كتاب دارد :

- آيدين آغداشلو: …طرح جديدي ؟
-آل احمد: دارم. يك چيزي دارم كه تمام شده .ولي خب فعلا نميشه چاپش كرد.چيزيست به اسم ((سنگي بر گوري))…دربارهء قضيهء قديمي تخم و تركه و بي تخم و تركه بودن بنده.اين كارو هم گمان مي كنم هيچ كس در عالم مطرح نكرده.جز اون Garicia lorca به صورت شعر…
كاري كه من كردم ،يك كمي سخت آنارشيست هست.حتي زنم تحمل خوندنشو نكرد…قصه اي است از ((مدير مدرسه)) درازتر. …


چ) چرا تازه فهميدم ؟
گزاره ي يك : از تير 78 تا خرداد82 چهارسال فاصله افتاد
گزاره ي دو : طول دوران تحصيل دانشگاهي چهار سال است

عبارت استنتاجي يك : تا دانشجويان سال 78 با آن خاطره ي بد در دانشگاه بودند، از اعتراضات خبري نبود
عبارت استنتاجي دو : تا دانشجويان زخم خورده و جفا ديده ي 82 در دانشگاه هستند ، بر دانشگاه حرجي نيست و اميدي
عبارت استنتاجي سه : رياضي كمتر بخوانم !

ح)حرف آخر
خدايا تو آني تواني رساني جهاني ته استكاني



يادداشت هاي سعيد ديگر در باب اجتماع ،فرهنگ و سياست





۱۳۸۲ آبان ۱۸, یکشنبه

سيب ترش پاييزي

الف )بهانه رهگذر

در سفر خيال تو
رهگذران بهانه اند
عاشق بي سري چو من
پاپتي و برهنه اند



ب)صبح علي البوق (ساعت هشت !) ، خواب آلود و كسل بيدارم كردند كه مگر تو نبودي كه گفتي صبح زود بيدارم كنيد ؟!
غرغر كنان و نالان از آدم و عالم راه افتادم براي ملاقات با آقاي سيد صالح مسئول پرسنل سازمان…براي كار شخصي !
و از در كه وارد شدم ديده بوسي و شوخي كه بگويم چاي بياورند و….
سر جمع يك ساعتي شد كه در اتاق ايشان بودم و در همين مجال؛ يك دكتر ، يك مهندس و ليسانسه هاي ديگر مدام كرنش كنان آمدند و جدا از بريدن رشته ي كلام ما ، صحبت هايي در رابطه با جلسه ي فردا داشتند كه بوي التماس دعا و بده در راه خدا هم داشت . اينطور احساس مي كردم و از طرفي فضولي بود كه از خود سيد مي پرسيدم .از جوابهايش نيز چيزكي براي فهم درنمي آمد يا شايد من هنوز خواب بودم و نمي فهميدم … و كاسه ي صبرم كه تنوري شد زيرآبي رفتم كه
: خوب شد فردا نيامدم كه شما جلسه داشتيد و قسمت را ببين و …
و سيد مقر آمد . قضيه ي استخدام بود . گوشي دستم آمد …بخشنامه آمده كه بودجه محدود است و بهتر است كه كاركنان قراردادي و پيماني و غير رسمي تصفيه شوند و ريش قيچي هم در دست سيدصالح .
: و راستي سيد همين آقاي دكتر كه الان اينجا بود چقدر حقوق مي گيرد كه اينطوري چس ناله كنان آمده بود اينجا ؟
:145 هزار چوق
سيد عادتش است ، به هزار تومني چوق مي گويد . آدم درستي است ، مي شناسمش …چندين سال اسارت در جنگ و قطع نخاع و نابينا …سيد صالح استثناء نيست ، چون او زيادند اما چه كنند كه درد درون را نمي توانند فرياد كنند…در گوشم همه حضرات را دعا مي كند!!!!!
كجا بودم ؟ بله 145 هزار تومن ، حقوق يك طبيب !
و تازه اين خوش شانس است ،سيد به كنايه مي گويد
:دفتر ثبت تقاضاي اشتغال را دو مرد بدن ساز هم نمي توانند بلند كنند
2 مليون تحصيلكرده ي بيكار شوخي نيست .و اين دو مليون كدامند ؟ بچه درسخوانها و آنها كه شاخ ديو كنكور را شكسته اند كه نهايتا 15 درصد جوانان مي شود . همين 15 درصد اينگونه بيكار است ، تكليف آن 85 درصد كه مشخص است…

سيد آب چشمانش در اسارت سربازان صدام خشك شده و سالهاست كه در حسرت يك گريه پر پر مي زند و شايد اين بازتاب ضجه هاي او در نصيحت هايش باشد كه
:سعيد جان ! اگر براي پرستيژ و شغل و پول درس مي خواني بدان ول معطلي ، درس را به خاطر درس بخوان ، بخاطر خدا و خدمت به آفريده هايش…
و سيد همچنان حرف مي زند و من به اين مي انديشم كه چه خوب چشمانش چهره ي سنگين مرا نمي بيند …

خوابم پريده و سرگيجه دارم . از اتاق كه بيرون مي جهم متوجه ي چشماني مي شوم با نگاههايي نه چندان خوب ! حتم دارم گمان هايي كرده اند !!
و من تند مي كنم و خلاص .بايد عجله كنم تا دانشگاه كلي راه دارم و خيال ،در تاكسي دختر خانمها بر سر اينكه كدام موسسه ي آموزش كنكور بهتر است چانه مي زنند و اما و اگر مي كنند ، توي تاكسي كه نمي شود به عقب نگريست ولي حتم دارم الكي خوشند.


پ )وبگردي :
دكتر علي در اين شب هاي سوت و كور ، در شب نوا ، آواز اميد را به شيوه ي زنجاني زمزمه مي كند ، مريضتم دكتر!
واما
ساسان دري فر !، عزيز دل ، وقتي كه براي نوشتن نامه ي در بارت به من حقير كردي ، آنقدر ارزشمند و محترم است كه خستگي را از تك تك سلولهاي احساسم فراري داد


ت )...
عجب ، جانباز 37.5 درصدي بودم و خودم نمي دانستم !؟

ث )” دانشگاه هاي دولتي نيمه خصوصي مي شوند “
يكي به ما توضيح بدهد اين اعتراضات خردادماه پس براي چي بود ؟ دعوا سر لحاف ملا بود يا تن دانشجوها براي كتك تنگ شده بود ؟ دانشجوها با چه وعدع اي به خوابگاه برگشتند ؟ اينها كه مي خواهند باز كار خودشان را بكنند …
ج)شعر پست قبلي را آنلاين سروده بودم !!بيچاره پدرم با اين قبض هاي تلفن چه حالي مي كند! شانس بياورد هوس نكنم آنلاين مثنوي بگم .

۱۳۸۲ آبان ۱۵, پنجشنبه

پنج شنبه 15 آبان

نصف پاييز گذشت
نيمي از خاطره هاي من و توما گشتند
و زمستان در راه
...
زندگي را درياب
- ساحل

روز 13 آبان ، روز دانش آموز يا روز زيد بازي

چندان دور نيست سالهايي كه خاطراتش آه افسوس از جگر آدمي به بيرون مي افكند ، روزگار دانش آموزبودن.
بيخيال و رها از دنيا و آدمهايش ؛كيف را چنان سبكسرانه بر روي شانه مي چرخانديم كه كيفش هنوز در دلم مانده .آن روزها تنها غم برايمان تكليف هاي شب بود و تست و املاي فردا .
براي ما روز 13 آبان گويي جمعه بود . بچه ها را با هزار توپ و تشر به صف مي كردند و چند پرچم رنگ و رورفته ي خاك زير زمين خورده بين بچه ها تقسيم مي كردند و بعد حركت !
و مقصد ؟ ميدان شهر، و هدف ؟ كوبيدن مشت محكم در دهان استعمار ؛ آنهم توسط بچه هاي ريز ميزه اي كه تازگي ها سر و گوششان هم مي جنبيد !
و بعد چنان كه از كوچه ها مي گذشتيم و به خيابان مي خورديم . قاطي شدن با دسته ي مدرسه اي ديگر بود و ما حب جيم را مي خورديم و پيش به سوي يك روز ول بودن .

و تازه فردا چد نفري سر صف احضار مي شدند. به جرم متلك گويي !
اين بود حماسه ي 13 آباني كه هر سال تكرار مي شد .و حضور در صحنه ي امت ولايت مدار


الف ) اين آقايان ابوطالب و كريمي عجيب شانس آورده اند براي قهرمان بازي .
دقت كرده ايد اين آقاي لاريجاني هر وقت در اين همايشهاي وقت و بي وقت خود با كسي مجبور به ديده بوسي مي شود با چه اكراهي اينكار را مي كند ؟
اما همين آقا چنان اين دو قهرمان خود ساخته را در پاي پله هاي هواپيما در بغل فشرد كه حس هاليوودي به من دست داد .
اين دو به دست بوس آقا نيز رفتند و حق آب و نان به جا آوردند. نمي دانم كدامشان بود كه گفت : آمريكا از تك تك ما مي ترسد !
حالا قرار است از شكنجه هايي كه شده اند نيز تعريف كنند. اين حرفها را وقتي مي شنويم كه زهرا خانم كاظمي به خاطر فيلم برداري از فضاي مقابل زندان اوين ( و نه خود زندان ) كشته شد ، آنوقت اين دو رفته اند از تاسيسات نظامي يانكي ها فيلم گرفته اند و بعد هم دعاي چشم بند را خوانده اند و انتظار داشته اند كه راست برگردند .
اينجا نگهداري در توالت را حبس انفرادي مي گويند و بعد وكيل سليمانپور همان متهم در انفجار آرژانتين ، نبودن تهويه مناسب در سلول را شكنجه مي خواند …و همه ي اينها با پررويي تمام توسط اخبار گوي متعهد قرائت مي شود

ب) شخم زني
خرداد ماه بود كه با كلي دوندگي و پارتي بازي شهرداري كوچه ي ما را آسفالت كرد و از دست پستي بلندي هاي ناشي از چندين بار تعمير جزئي آسفالت راحت شديم . شهريور ماه مخابرات محترم كلنگ انداخت و كند آستر جگر مرا كه زيره ي كفشم را در راه آسفالت محله و دردسرهاي پول جمع كردن از اهالي گذاشته بودم. و بعد تصور كنيد نيشخند هاي اهالي را كه ديدي گفتم…
البته دو هفته قبل همان باريكه اي را كه كنده بودند ، آسفالت كردند، حالا جالب اينجاست كه از دو كوچه بالاتر اداره ي آب مشغول تعويض كانال هاي فاضلاب است و خط كشي محل كندكاري را هم انداخته اند روي همان آسفالت دو هفته اي !

ج)به يمن انقلاب فرهنگي

در اداره هاي دولتي : هر كه ريشش بيش ، فيشش بيشتر …

- امضا-شعيد ديگر!

۱۳۸۲ آبان ۱۳, سه‌شنبه

سه شنبه 13 آبان

الف )گر من زمي مغانه مستم ، هستم ،
گر كافر و گبر و بت پرستم ، هستم،
هر طايفه اي بمن گماني دارد،
من زان خودم ، چنانكه هستم هستم.

ب)
آغاسي رييس بعدي صدا و سيما !

علي الظاهر آقاي حداد عادل نماينده ي سي ام تهران (مشهور به آغاسي) قرار است بر صندلي نفتي سازمان چاپلوسي تكيه بزند ، دكتر شريعتي چه زيبا گفت :
- آدم اگر آدم ديگري را بكشد آدم مي ماند هرچند قاتل ! ليكن آدمي كه در مقابل آدم ديگري خم مي شود يا تملق مي گويد ديگر آدم نيست ( از كتاب چه بايد كرد)
پ)
-عقده هاي حكومتيان از مراسم استقبال از شيرين عبادي :
وعده ي ما ساعت 9 فرودگاه مهرآباد ، استقبال از مستند سازان ولايتي !
اين دو همان ها بودند كه براي مرخص كردن نوه ي روح ا…خميني به عراق فرستاده شدند و دستگير شدند…خويي و حكيم را كشتند ولي سومي از قفس پريد.

ت)
شيخي بزني فاحشه گفتا :مستي ،
هر لحظه بدام دگري پا بستي ؛
گفتا ؛ شيخا ، هر آنچه گويي هستم ،
آيا تو چنانكه مينمايي هستي ؟
ث)
-اين حسين درخشان ول كن نيست ! حالا جوجو انداخته تو تنبان +ماها كه : بياييد وبلاگ انگليسي بزنيد، بابا اينقدر جوان هاي مردم را از راه بدر كردي و وبلاگ نويس كردي بس نبود؟
ج)
گر آمدنم بمن بدي ، نامدمي.
ور نيز شدن بمن بدي ، كي شدمي ؟
به زان نبدي كه اندرين دير خراب،
نه آمدمي ،نه شدمي ، نه بدمي
.خيام

چ)
دكتر مورفي را مي شناسيد ؟كسي كه به نوعي پدر تفكر مثبت ناميده مي شود. كتابهاي زيادي از او در ايران به چاپ رسيده ، او مي گويد:
هيچ چيز وجود ندارد كه باعث عقب ماندگي و بدبختي ما شود مگر اينكه تسليم افكار و باورهاي غلط خودمان بشويم
آري
آنچه كه پيش از مرگ آدمي را ميكشد ،نوميدي است(علي ابن ابيطالب (ع) )

۱۳۸۲ آبان ۱۰, شنبه

شنبه 10 آبان ماه 82

الف ،حرف اول :
گل زرد و گل زرد وگل زرد
بيا با هم بناليم از سر درد
عنان تا در كف نا مردمان است
ستم با مردخواهد كرد نامرد

ب ) مقاله ي حقير در وب سايت زمزمه منتشر شد : پاسخي به هودر

پ) خانم جواني هست كه هفته اي مي آيد و راه پله هاي اين آپارتمان خراب مانده ي ما را نظافت مي كند ،الان كه روبروي اين كامپيوتر عهد بوقي و نفتي ام در حال وبگردي ام تا يك روز باراني را تلف كنم ، صداي صحبت او با يكي از همسايه ها در راهرو، من فضول را به فال گوش وايستادن وا مي دارد… راستي كه صدايش خيلي مردانه است :
چهار بچه ي 4 تا 15 ساله ، شوهر معتاد ، پايش هم در يك مراسمي كه براي ظرفشويي رفته موترك برداشته …تا اينجاي كار سرتكان مي دادم اما در ادامه حرفي زد كه زانوهايم تا شد و ناخواسته نشستم… گفت :چهار روز است كه بچه هايم بدون سحري روزه مي گيرند، امروز جانم را به دندان گرفتم و آمدم …آخر زندگي شوخي نيست .خرج شوخي نيست . با اين 2500 تومني كه مي گذاريد كف دستم چه مي توانم بكنم ، عصر از همين جا بايد بروم دكتر ، ويزيت دكتر دو برابر اين است…ديگر نشنيدم ، اقم گرفت از خودم ، از مردم ، از كشوري كه تشكش نفت است و لحافش گاز و در اين رختخواب ثروت چه گرسنه مانده اين انسان…
و من سرخ و سفيد شدم تا كيسه ي مشكي را در دستش گذاشتم …آخر من هم گناهكارم .

ت) وبگردي :
- مطالبي در رابطه با يگان ويژه ها از زبان يك سرباز : خودروهاي ضد شورش 300 مليوني از كجا آمده ؟
-در دنياي وبلاگ نويسي چيزي گواراتر از اين نيست كه به طور اتفاقي وارد وبلاگي بشوي و باز بطور اتفاقي خودت را در باغ پرميوه ي لينكستانش بيابي و بعد كامنت بگذاري كه از شما دلگير شدم ،چرا رخ عيان نمي كني عزيز ؟
در ضمن آقا مرتضي شيرازي ضجه هاي قلم را جانانه مي نگارد ، زنده باشي عزيز!

بعضي دوستان پيشنهاد كرده اند كه يك گردهمايي وبلاگ نويسان در شهرمان داشته باشيم ، راستش رويم نشد به اين عزيز بگويم آخه بابا! من از وقتي تو اين جا اباطيل مي زنم ، به سايه خودم هم شك كرده ام !!، حالا تو مي گويي بيايم بگويم بله من همانم كه رستم بود افراسياب … از همين جا مراتب شرمندگي ام را اعلام مي كنم ايشالا بعد از اينكه هواي خنك آزادي ، فضا را بهاري كرد عكس مان را هم در وبلاگ مي چسبانيم كه خداي نكرده سر دست باباي بينوا نترشيم…

ث)اين هم فصلي ديگر از كتاب سنگي بر گوري ، تقديم به نرگس خانم (نويسنده ي وبلاگ صداي نو )و مادربزرگشون !
داستان به قسمت هاي خيلي زيبايش رسيده . البته لذت خواندن از روي كاغذ هميشه بيشتر از جادوي مانيتور بوده و دوستاني از پرينت گرفتن و حتي صحافي كردن و كتابچه كردن اين اثر برايم نوشتند كه به نظر من ارزشش را دارد.

ج) به طور معمول يكي از راههاي معرفي و پرخواننده كردن وبلاگها ، ثبت شدن در ليست هايي است كه ترتيب قرار گرفتن در آنها به نسبتي است كه بيننده به ليست مذكور بفرستيم …اقبال وبلاگهاي سكسي و پورنو در جذب بيننده در اين ليست ها باعث شده تا اكثر اين ليست ها كه تعدادشان نيز زياد است به محل هايي تبديل شوند كه عموما وبلاگ نويس هاي ديگر از آنها اجتناب كنند ، لذا بر آن شدم تا خود ليستي تشكيل دهم كه همه ي وبلاگها بجز وبلاگهاي غير اخلاقي در آن مثبوت بمانند …و حالا اين شما و اين جذاب ترين وبلاگهاي ايراني !!


Click here to visit Top Other Sites!


- بابا جوگير شدم خيال كردم اينجا صدا و سيماي لاريجاني شده!


چ)1- بحث از سرو صداي لاريجاني شد . سريال هزاران چشم دوشنبه ها از شبكه ي سوم ، اين آدرس تنها برنامه اي است كه دنبال مي كنم و به نظرم شاهكاري است .بازي خوب و روان مهدي هاشمي ، حس همزاد پنداري را بسرعت به بيننده منتقل مي كند و خطوط قرمزي كه در اين سريال شكسته مي شود در نوع خود كم نظير است . به كساني كه همچون خودم صدا وسيما را در تحريم دارند ( به قول دوستان : تريپ روشنفكري گذاشتن‌) ، توصيه مي كنم اين يكي را قلم بگيرند كه سخت ضرر مي كنند . يك سريال ناب جامعه نگر
2- از جمله شاهكارهاي صدا وسيما در اين چند سال پخش سريال هاي عجق وجق در زمان افطار است ، سريال هايي كه معمولا يك ويژگي ثابت دارند و آن رخ دادن اتفاقات در ماه رمضان است و شخصيت هاي منفي فيلم تا آخر اين ماه آدم مي شوند!! و خود سريال هم با فاصله ي چند روز نوشته ، ضبط و پخش مي شوند كه معلوم است چه مي شود… نمي دانم كجا خواندم كه اين سطح نازل سريال ها به دليل اينست كه مسئولين صرفه جوي سازمان مي نشينند دو دو تا پنج تا مي كنند و حساب مي كنند اين خلايقي كه افطار مي كنند در بدن هاشان خون براي هضم غذا به سمت معده مي رود و به مغز كمتر خون مي رسد ، در نتيجه از قبل هم كمتر مي فهمند و غيره ،پس زنده باد 525 مليارد تومان پول صرفه جويي شده !!

ح) “ پسرم شما آنفلونزاي افغاني گرفته ايد” جل الخالق ! اين دقيقا آن چيزي است كه دكتر به من گفت .و من در دل گفتم يعني از افغانستان آمده ؟و همين را به دكتر هم گفتم؛ مي دانيد چه گفت ؟ احتمالا از عراق آمده ! بيچاره افغان ها كه اسمشان روي هرچه نكبت است صفت مي شود و تازه در اين مورد بي گناه هم .
بله ديگر ، اين همه رفت و آمد بي حساب و كتاب و قرنطينه و قانون آنهم نه با كويت كشوري ، كه با عراق مملكتي بيچاره تر از ما
…با توجيه دكتر ، بلند شدم و از مطب زدم بيرون ،باران تمامي ندارد .در اولين داروخانه چترم را مي بندم …
يازده تا آمپول ؟ آقا اشتباه شده !! نه اشتباه نشده ، اين من آمال من است كه مي خواهد از زير واقعيت فرار كند…
حالا روي صندلي درد دارم !! خوابيده تايپ مي كنم


خ) حرف آخر :
مرا كسي نساخت ، خدا ساخت ؛نه آنچنان كه كسي مي خواست ، كه من نداشتم ، كسم خدا بود، كس بي كسان . او بود كه مرا ساخت ، آنچنان كه خودش خواست ، نه از من پرسيد و نه از آن (( من ديگر)) م . …هبوط ،دكتر شريعتي

سعيد ديگر